ترنم شیدایی

پنجره تاریکی ...

ترنم شیدایی ...

رهایی از تنهایی ...

اینستاگرامم : n.naeime

n.naeime@outlook.com

۹ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

من اصولا آدمی هستم که به سختی از کسی متنفر می شوم. از دست کسی هم ناراحت شوم، پنج دقیقه بعد فراموش می کنم! اهل مسخره کردن و ایراد گرفتن هم، خیلی نیستم. اما حقیقتا از آدم هایی که نسبت به خودشان مطمئن هستند و اطرافیانشان را دست کم می گیرند، متنفرم! البته همین آدم ها هم بارها باعث موفقیتم شده اند. کافیست بگویند: " تو نمی توانی! " تا اراده ای فولادین برای جنگیدن پیدا کنم. جنگی برای رسیدن به آرزوها!

  • نعیمه :)
همیشه دلم می خواسته در این دنیا یک چیزی باشد که همه با دیدنش یاد ِ من بیفتند. مثلا با دیدن گل نرگس بگویند: " ئه، گل نرگس! نعیمه عاشق گل نرگسه! " قبل از اینکه اینستاگرام باشد گمان می کردم هیچ چیزی در این دنیا وجود ندارد که من را یاد کسی بیندازد. نه رنگی نه گلی و نه خاطره ای! اما از وقتی اینستاگرام نصب کرده ام، گهگاه آدم هایی پیدا می شوند که اسم من را زیر عکسی تگ می کنند و ذره ذره امید و انگیزه و شادی به وجود من تزریق می کنند. هر جا نشانه ای از کتاب باشد، یک نفر یاد من می افتد! دیروز یکی از دوستان ِ خیلی خیلی دورم، زیر عکس فراخوان یک انتشاراتی اسم من را تگ کرده بود؛ نمی توانستید میزان خوشحالی و ذوق من را اندازه بگیرید. همه ی این ها یعنی من کم کم دارم به چیزی که می خواهم می رسم.
  • نعیمه :)

دروغاز

کاش می شد همان طور که برای قطع پیوندهای فسفودی استری، نوکلئاز وجود دارد، برای ریشه کردن دروغ هم، آنزیمی به نام ِ مثلا " دروغاز " وجود داشت.
گاهی برای دوری از این صفت ها خودمان اراده ی کامل نداریم و باید حتما یک چیزی مثل آنزیم باشد تا آن را از بیخ و بن در وجودمان بکشد!
  • نعیمه :)

چخوف طور!!

جدیدا به خودم اطمینان پیدا کرده ام که برای هر موضوعی می توانم یک داستان خلق کنم یا حداقل یک متن بنویسم. فکر می کنم تا یکی دو سال بعد من هم مثل چخوف بگویم: " برای هر کلمه ی درخواستی تان می توانم داستانی بنویسم. " فقط امیدوارم مثل حالا، مفت و مجانی ننویسم!
  • نعیمه :)

الااااغ!

از کلمات عزیزم و معادل آن عجیجم، از جوجو، عشقم، گلم، نازنینم، نفسم و کلماتی از این دست متنفرم. نمی توانم از این کلمات به راحتی در مکالمات روزانه ام استفاده کنم و دائم به اطرافیانم بگویم" عزیزم یا گلم! " البته یک اخلاق گندی هم دارم که گاهی دردسرساز هم شده. من " الاغ " را از همه ی این کلمات بهتر و محبت آمیزتر می بینم! اینقدری که وقتی از بچه ای خوشم می آید ناخودآگاه می گویم: " سلام الاغ... تو الاغ منی! " و مادر بچه نگاه غضبناک و چپ چپش را به من می دوزد و باید یک ساعت فلسفه ببافم که: " ببخشید من به جای عجیجم همیشه از الاغ استفاده می کنم. "

  • نعیمه :)

ما نگاه (8)

مطلب جدیدم در ما نگاه: نفس ها در سینه حبس

  • نعیمه :)
گاهی حس می کنم مراسم های خواستگاری با خریدن برده و دوران برده داری هیچ فرقی ندارد! همان طور که در آن زمان، ارباب ها با دقت کامل برده ها را برانداز می کردند و قدرت عضله و بازوهایشان را می سنجیدند و به سالم یا خراب بودن ِ دندان های برده ها دقت می کردند؛ الآن هم مادرشوهرها با همان دقت یک ارباب به عروس نگاه می کنند. نوع راه رفتنش از آشپزخانه تا پذیرایی را می سنجند، به چشم های عروس ِ احتمالی زل می زنند و دائم سوال های بی ربط می پرسند که مبادا لکنت زبان داشته باشد!!! انگار که برای خریدن یک برده آمده اند.
بیشتر از روحیات و رفتار و کردار دختر، قد و قیافه برایشان مهم است. اینقدری که بعضی ها برای اندازه گیری دقیق قد ِ دختر، یک سانتی متر کم دارند!!! قسمت ِ بد ماجرا این است که ما دخترها هم مثل برده ها مجبوریم همه ی رفتارهای تحقیر آمیز را تحمل کنیم متاسفانه.
  • نعیمه :)

استاد فیزیولوژی ما همیشه تاکید می کرد: " شما مثلا دانشجوی بیولوژی هستید. باید همیشه بیولوژی فکر کنید! " منم تو دلم می گفتم: " کی حوصله ی فکر کردن داره، فکر کردن از نوع بیولوژی هم که دیگه هیچ! بی خیال استاد! " اما این چند روزی که درگیر خواندن فیزیولوژی هستم؛ همه ی فکرهایم شده بیولوژی! حتی دعاهایم هم ربط پیدا کرده به این بیولوژی.

همه ی خستگی ها، خواب آلودگی ها، استرس ها و هیجان ها، عصبانیت ها مربوط می شود به این هورمون ها. طوری که بعد از نمازم هی از خدا خواهش می کنم، هورمون هایمان را طوری رو به راه کند که نه خیلی زیاد شوند و نه خیلی کم. در حد طبیعی ِ خودشان بمانند تا ما هم از مسیر ِ طبیعی ِ خودمان خارج نشویم. الکی عصبانی نشویم، الکی نگران نشویم و خلاصه آدم بمانیم!!! آدمی که شاد است و غصه ی چیزهای بیخودی را نمی خورد!

  • نعیمه :)

امان از دست شوهری که نیامده، موجب درگیری بین من و خانواده ام می شود! حتی موجب تحقیر اینجانب هم می شود! به دلیل اینکه خانواده ام انتظار دارند به جای خواندن کتاب، تفاوت جعفری و گشنیز را بدانم. توقع دارند آشپزی ام چنان باشد که همه ی ملت انگشتانشان را هم بخورند. دلشان می خواهد همه چیز را در خانه به بهترین صورت اداره کنم. خلاصه اینکه دوست دارند من بهترین ماشین ظرف شویی، مرغوب ترین فر، عالی ترین اتو زن، درجه یک ترین آشپز باشم!!! که اگر جزو بهترین ها در این زمینه ها نباشم، باید هزار بار این جمله را بشنوم که: " تو چطوری می خوای فردا یه خونه رو اداره کنی؟ هان، بشین فقط کتاب بخون! " بله، خانواده ام توقع دارند به جای خواندن کتاب، طرز تر و خشک کردن شوهر آینده ام را یاد بگیرم!!

  • نعیمه :)