ترنم شیدایی

پنجره تاریکی ...

ترنم شیدایی ...

رهایی از تنهایی ...

اینستاگرامم : n.naeime

n.naeime@outlook.com

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

راهنمایی که بودم سر ِ یک موضوعی شدیدا با مادرم بحث می کردم . حدس می زنم دخترخاله ام هم سر ِ همان موضوع با خاله ام بحث می کرد . من دختری بودم درس خوان که همیشه سرم لای ِ کتاب و دفتر بود و همه ی دغدغه ی دخترخاله ام این بود که یک زن ِ خانه دار موفق شود ! هیچ وقت علایقمان با هم یکسان نبود . مادرم دوست داشت در بعضی از مسائل من مثل ِ دخترخاله ام شوم و خاله ام دلش می خواست دخترش در درس خواندن مثل ِ من باشد .
وقتی از مدرسه برمی گشتم و مستقیم به اتاقم می رفتم برای درس خواندن ، مادرم به اتاقم می آمد و می گفت : " ببین فرشته رو ! تو کارهای خونه به مادرش کمک می کنه . برنامه ریزی کن ، هم درس بخون هم به من کمک کن . " عصبانی می شدم . می گفتم : " به من چه ! فرشته هر کاری که دوست داره بکنه . نمیشه که من عین ِ اون بشم ! "
وقتی خانه ی مادربزرگم دور ِ هم جمع می شدیم و من درس می خواندم خاله ام همیشه به فرشته نیش و کنایه می زد که : " مگه شما دو تا تو یه کلاس نیستین ؟ پس چرا نعیمه درس می خونه تو نشستی ور ِ دل ِ من ؟! " فرشته هم چپ چپ نگاهم می کرد !!
معلوم بود که هر دو از این مقایسه شدن ها دل خوشی نداشتیم .
فکر نمی کنم کسی پیدا بشه که وقتی بهش بگن : " ببین فلانی چه قدر خوبه ! تو هم شبیه ِ او باش ! " خوش حال شود و بگوید : " باشه تمام ِ سعی ام رو می کنم . " همه دوست داریم عین ِ خودمان باشیم . به دنبال ِ هدف های خودمان برویم . به دنبال ِ علایق خودمان برویم . کسانی که سعی می کنند برای راضی کردن ِ اطرافیانشان کارهایی کنند که دور از علایق و اهدافشان است یا رفتاری داشته باشند که مال ِ خودشان نیست ، محبوب نیستند . ارزشی نزد ِ دیگران ندارند به خاطر ِ تقلیدها و کارهای ِ تکراری شان !
حالا عده ی زیادی از ما دور ِ هم جمع شدیم و کارمان شده مقایسه ی رامبد جوان و احسان علیخانی ! مقایسه ی خندوانه و ماه عسل ! مقایسه ی کمپین قطره قطره و طرح ِ محسنین !
اگر همین دو شخص عین ِ هم رفتار می کردند و دو برنامه ی شبیه ِ هم می ساختند همه انتقاد می کردند که : " وووووی ، برنامه ی تکراری ! صدا و سیما بلد نیست یه برنامه ی خوب بسازه ... . " و ... .
دو نفر دارند برای هدف ها و دغدغه هایی که در زندگیشان دارند تلاش می کنند ، دو نفری که مثل ما فقط حرف نمی زنند ، شعار نمی دهند ، انتقاد نمی کنند بلکه سعی می کنند دغدغه ها و ایده هایشان را به مرحله ی اجرا برسانند . شاید عده ای از این جمعیت ِ چند میلیونی ِ ایران ، اهدافشان شبیه رامبد جوان باشد و او را حمایت کنند و عده ای مثل احسان علیخانی فکر کنند و برنامه ی او را بهترین برنامه بدانند . دلیلی ندارد که این دو طیف ِ متفاوت ، به هم بپرند و انتقاد کنند و فحش دهند !!!
هیچ وقت نمی شود گفت کار ِ یکی از این دو نفر برتر است .
کمپین قطره قطره ی رامبد جوان ، عالی ست برای این که هر موقع مسواک می زنم یا وضو می گیرم ، سعی می کنم آب را الکی هدر ندهم و طرح ِ محسنین احسان علیخانی که دوباره زنده اش کرد ، به نوبه ی خود ستودنی ست ! خیلی عالیه که حالا 270000 بچه ی بی سرپرست و بد سرپرست ، حامی پیدا کرده اند . همین ماهایی که به خاطر ِ همین بچه ها به دولت فحش می دادیم که به آن ها رسیدگی نمی کنند ، احسان علیخانی و همه ی ماه عسلی ها باعث شدند این بچه ها بعد از این به امید ِ خدا ، شب ها گرسنه نخوابند .
بهتر نیست به جای ِ این انتقادها و فحش ها بگوییم : " دم همه ی خندوانه ای ها و ماه عسلی ها گرم !! " ؟؟!!
  • نعیمه :)

به بعضی از کارمندها هم باید گفت : " ببخشید ، خیلی عذر می خواهم ، معذرت می خواهم که مزاحم قیلوله تان شدم ؛ اگر امکان دارد یک امضا پای این نامه ما بزنید !!!! "

  • نعیمه :)

گفت : " اونا که خیلی مومن هستند . اونا دیگه چرا اینقدر برای جهیزیه ی دخترشون خرج کردند ؟ گناهه آخه ! "

من این جمله را که شنیدم دنبال ِ یک دیوار بودم که سرم را محکم بکوبم !! چرا فکر می کنند هر کسی که مذهبیه باید تو خونه ی چهل متری زندگی کنه با ساده ترین وسائل ِ ممکن و اگر لباس های شیک بپوشد ، مرتکب گناه کبیره شده است ؟!!!

ما در مورد ِ دینمان مطالعه نمی کنیم و حرف ها و جمله های هر آدم سطحی که در مورد ِ دینمان ، دروغ تحویل می دهد باور می کنیم و برای هر کاری می گوییم : " گناهه ! گناهه ! گناهه ! "

خدا گفته هر نعمتی که برای شما دادم از آن استفاده کنید ، خوب زندگی کنید .

نه اینکه ظرف های گران قیمتمان را داخل ِ بوفه بگذاریم و جلوی مهمان با فیس و افاده از بوفه دربیاوریم تا آن ها در آن غذا بخورند و خودمان داخل ِ ظرف های رنگ و رو رفته و لب پر غذا بخوریم ! نه اینکه چند میلیون پول ِ فرش و رومبلی بدهیم و روی آن ها را بپوشانیم که ممکنه یک موقع کثیف شوند . ما باید از داشته هایمان استفاده کنیم و از این زندگی لذت ببریم . خوب خرج کردن ، گناه نیست . استفاده از نعمت های خدا ، آنقدری که به ما داده ، گناه نیست . حتی امام صادق (ع) هم که در زمان ایشان اوضاع بهتر بود ، در بهترین خانه زندگی می کردند و طبق گفته ی امام صادق (ع) حتی داشتن سی دست لباس اسراف نیست .

حالا ما بشینیم بگیم : " گناهه ، لباس خوب و تمیز پوشیدن برای فلانی عیبه . گناهه تو این ظرف های شیک و قشنگ غذا خوردن ! "

تهیه ی بهترین امکانات و وسائل زندگی برای خودمان ، مناسب با درآمدی که داریم ، خیلی هم خوب و پسندیده ست . خوب زندگی کردن ، گناه نیست ، خاک بر سری زندگی کردن گناهه .


  • نعیمه :)
از وقتی ترم ِ پنجم را تمام کرده ام ، مادرم هر روز فکر می کند آخرین روزی است که در این خانه هستم و همین روزها یک نفر پیدا می شود که مرا با خودش ببرد . من هیچ وقت به شاهزاده ی سوار بر اسب سفید فکر نکردم ! اما مادر ِ من به جای ِ من به شاهزاده ی سوار بر اسبی فکر می کند که یک روز مرا با خودش خواهد برد !
روزهایی که روی مبل لم داده ام و مشغول خواندن ِ کتاب هستم ، زیر چشمی مادرم را می بینم که به فکر فرو رفته است . گاهی مرا صدا می زند و می گوید : " نعیمه به نظرت اگه عقدت رو مفصل تر بگیریم بهتر نیست ؟! " من با تعجب به مادرم نگاه می کنم و چند دقیقه به فکر فرو می روم تا شاید نام شوهرم یادم بیفتد !!! و از خودم این سوال را می پرسم که : " نکنه ازدواج کردی ؟! " مادرم همیشه این سوال ها را طوری از من می پرسد که حس می کنم ازدواج کرده ام و همین روزهاست که راهی ِ خانه و زندگی ِ خودم شوم !!! ولی وقتی می بینم فقط فکرهای مادرانه ست ، دوباره مشغول ِ کتاب خواندن می شوم و مادرم سعی می کند با سوال بعدی ِ : " می خوای سرویس آشپزخانه ت چه رنگی باشه ؟ " مرا وادار کند که برای چند دقیقه از زندگی ِ شخصیت های داستان بیرون بیایم و به زندگی ِ آینده ی خودم فکر کنم .
هر موقع پولی دست ِ مادرم می رسد ، به من و بابا می گوید : " حاضر بشین بریم بیرون ! " بابا به ته ِ کوچه که می رسد از مادرم می پرسد : " کجا بریم ؟ " و مامان می گوید : " برو لاله پارک ! "
به لاله پارک که می رسیم مستقیم می رود طبقه ی پایین ، به فروشگاه بزرگ ِ لوازم خانگی وارد می شود .
 اولین بار که رفتیم آنجا ، فکر می کردم مثل همیشه می خواهد نگاه کند و انرژی بگیرد و بعد برگردیم خانه . هی از من می پرسید : " نعیمه این سرویس ِ قاشق رو دوست داری ؟ ! " من که از لوازم خانگی متنفرم ، لب هایم را جمع می کردم و می گفتم : " نمی دونم . بد نیست . دوست داری بخر خب ! " و بعد می پرسید : " طرح این سرویس ِ چینی قشنگ نیست ؟ " و من هم بدون اینکه جواب این سوال را بدهم گفتم : " مامان شما خریدتون رو بکنین من برم فروشگاه رو به رویی . اینجا حوصله م سر رفت . " مامان هم به نشانه ی قهر سرش را بر گرداند که یعنی هر جا دوست داری برو ! ببین از کی نظر می پرسم .
من رفتم فروشگاه ِ لگو و به اسباب بازی ها و بازی های فکری نگاه کردم . گاهی هم به فروشگاه رو به رویی نگاه می کردم ، ببینم مامانم از آن فروشگاه می تواند دل بکند یا نه . وقتی دیدم هنوز مشغول خرید است ، با خیال ِ راحت ، غرق نگاه کردن به اسباب بازی ها شدم . همان موقع یک بازی ِ فکری برای خودم برداشتم. از فروشنده پرسیدم : " میشه این بازی رو بهم یاد بدین ؟ " فروشنده پرسیده بود : " این مناسب سنین ِ چهار تا هفت ساله ست . برای چند ساله می خواین خانم ؟ " با خنده گفتم : " برای خودم . بیست و یک ساله . " فروشنده خندید و از قفسه برایم بازی دیگری داد . من با خوشحالی پولش را حساب کردم و به طرف پدر و مادرم که با کلی خرید از فروشگاه خارج می شدند رفتم . صداهایمان قاطی هم شده بود . مامان با ذوق و شوق خرید ها را نشانم داد و گفت : " همه ی اینا جهیزیه ی توه ! " من با چشمانی از حدقه درآمده به مادرم چشم دوختم . پشیمان شدم از اینکه بازی فکری را به آن ها نشان دهم !!! آرام بدون اینکه متوجه آن شود ، داخل کیفم گذاشتم !!!!!
من هنوز شوهرم را نمی شناسم ، هنوز درباره ی اینکه کجا زندگی خواهیم کرد صحبت نکرده ایم . نمی دانم خانه ام چهل متری ست یا دویست متری . اما مادرم شب و روز به همه ی این ها فکر می کند و کمدهای خانه را از جهیزیه ی من پر می کند . فکر می کند همین فرداست که یک نفر در ِ خانه مان را بزند و خرید ِ این همه وسائل با هم امکان پذیر نیست !!!!
  • نعیمه :)

بنده ی احمق

امروز داشتم به اتفاق هایی که در این یک سال برای من و خانواده ام افتاده ، فکر می کردم . یعنی از شب قدر سال قبل تا همین امسال ! خدا خیلی به لطف کرده ؛ تو این یک سال لحظه لحظه وجودش را حس کردم . کلی از دعاهایم مستجاب شد . به دعا ایمان و یقین قلبی پیدا کردم . اما یک سوال ِ مهم ذهنم را مشغول کرده است : " من برای جلب رضایت خدا چه کرده ام ؟ برای پاسخ به این همه محبت ِ خدا که بزرگترینش سفر به مکه بود ، برای خدا چه کردم ؟ برای اینکه تشکر کرده باشم چه کردم ؟! " به این سوال نمی توانم جواب بدهم . یادم نمی آید فقط و فقط به خاطر رضایت خدا ، کار ِ خیری انجام داده باشم . نمک خورده ام و نمکدان شکسته ام ! من بنده ی احمق و جاهل و ابلهی هستم . خیلی !

  • نعیمه :)

" اوه خدا حتی تو خلقت ِ طبیعتش هم بین ما و خارجی ها فرق گذاشته ! "

" خاک بر سر ملت ما . ما عرضه نداریم که . مسئولین ِ ما فقط بلدند پول ملت رو بالا بکشن ! به این فقرا رسیدگی نمی کنن که ! "

" اگه این دانشمند تو ایران بود فکر می کنید باهاش همچین برخوردی داشتند ؟ هه ! معلومه که نه ! "

این ها بخشی از کامنت هایی هستند که روزانه در فضاهای مجازی مختلف می بینم . وقتی این کامنت ها را می خوانم ، تصور  می کنم مثلا پسری روی کاناپه دراز کشیده و گوشی اش را در دستش گرفته و همچنان که آب پرتقال می خورد و از هوای خنک خانه شان لذت می برد ، در فضاهای مجازی مختلف کامنت های انتقادی می گذارد .

بزرگترین اشکال ِ ما مردم ِ ایران که شاید باعث می شود مثل کشورهای دیگر پیشرفت نکنیم ، این است که فقط بلدیم نظر بدهیم و دیگران را انتقاد کنیم . توقع داریم مسئولین کارشان را به نحو احسن انجام دهند ، حتی کار ِ ما را هم انجام دهند ؛ و ما راحت و بدون دغدغه پول دربیاوریم .

عده ای از مردم به طبیعت زیبا و دوست داشتنی ِ کوه های آلپ که نگاه می کنند تاسف می خورند که چرا ما همچین طبیعت هایی نداریم ؟!!! ما هم از این طبیعت ها داریم و شاید چندین برابر زیباتر و بهتر از آن طبیعت را هم داشته باشیم ، ولی ما مردمی هستیم که وقتی به جنگلی برای تفریح می رویم ، زباله هایمان را داخل کیسه ای جلوی درخت قرار می دهیم . بعد عکس های ِ یکی از جنگل های شمال با حجم زیاد زباله ها که می بینیم ، کامنت می گذاریم که : " خاک بر سر این ملت . خاک بر سر مسئولینش ! " واقعا توقع داریم مسئولین چه کار کنند ؟! مثلا رئیس جمهور هفته ای یک بار برود رامسر و زباله های ما را جمع کند ؟!!! خاک بر سر ها را هم باید در موقعیت مناسب و به جا استفاده کنیم !

یادمه یک بار ، در گروهی در وایبر ، فیلمی گذاشته بودند که دختری یازده ، دوازده ساله ، بین زباله ها دنبال یک تکه نان می گشت ؛ طبق معمول همیشه همه نوشته بودند : " واااای خاک بر سر ملت . پول رو بالا بکشن همین میشه دیگه ! " من نمی گم در مورد مسائل اقتصادی دولت مقصره یا نه ؛ ولی می توانیم برای فقرا خودمان کاری انجام دهیم بدون اینکه از دولت و مسئولین انتظار کمک داشته باشیم ! من همان روز به فامیل هایمان که " خاک بر سر دولت " را نوشته بودند ، پیشنهاد دادم هر ماه مبلغی حتی شده یک هزار تومان به من بدهند ، و با آن پول به خانواده ی فقیری کمک کنیم . هیچ کس جواب نداد ! به خدا هیچ کس اعلام آمادگی نکرد !! برای حل مشکلات ، نباید که ما زیر کولر دراز بکشیم و هی کانال عوض کنیم و بگیم : " من چه گناهی کردم که اینجا به دنیا آمدم ؟ باید برم اونور ِ آب ! " باید به خودمان تکانی بدهیم و تصمیم بگیریم کار خودمان را به خوبی انجام دهیم .

بدون شک ، آدم هایی که هیچ تلاشی برای بهبود وضعیت خودشان و ملتشان انجام نمی دهند و بلدند فقط اعتراض و انتقاد کنند و فحش بدهند ، حتی به بهترین کشور با بهترین امکانات هم مهاجرت کنند ، هیچ پیشرفتی نخواهند کرد . مطمئنم ! حالا هی بنشینند به دولت و ملت فحش بدهند و در ابر آرزوهایشان زندگی در آلمان را تصور کنند .

  • نعیمه :)
  • ۰
  • ۰

غرق ِ کتاب



نعیمه ای غرق شده در لا به لای ِ کتاب ها ... !
  • نعیمه :)
 امروز بعد از مدت ها سراغ ِ " سه شنبه ها با موری " رفتم . خیلی وقت بود که یک دوست مجازی خوب ، این کتاب را برایم فرستاده بود اما حجم زیاد کتاب های نخوانده باعث می شد هی امروز و فردا کنم ! اما خوشحالم که امروز سراغ این کتاب خوب رفتم . این کتاب فوق العاده ست !
موری یاد میده که چطور به زندگی مان معنا ببخشیم . او به شاگردش میچ می گوید که چرا آدم ها حس می کنند بدبخت هستند و به هر چیز تازه ای که می رسند باز احساس پوچی و ناامیدی می کنند .
مفاهیمی که موری می گفت ، همه مان خوب در موردش می دانیم و آشناییم . حتی ممکن است بارها در موردش حرف زده باشیم یا در موردش نوشته باشیم ! دو عنصری که ما خوب بلدیم : خوب حرف می زنیم و خوب می نویسیم ! اما عمل کردن ؟!! فقط دوست داریم یک کاری را انجام دهیم ، اما به مرحله ی عمل که می رسد ، تماشا می کنیم !!!
قسمتی از کتاب من را به یاد عمویم می انداخت . عمویی که مردی بلند قد بود و چهار شانه ، حالا روی تختی دراز کشیده و روز به روز لاغر تر می شود . عمویی که هیچ کدام از ما را به یاد نمی آورد و تنها تصاویر مبهمی از ما را به خاطر می آورد. عمویی که وقتی سرحال بود ، خجالت کشیدم به او بگویم ، چقدر دوستش دارم ! اما حالا که نیاز ِ زیادی به دوستت دارم های ما ندارد ، به هر روز سر زدن های ِ ما ندارد ، دستش را می گیریم و نوازشش می کنیم و به او لبخند می زنیم . به او می گوییم : " دوستت داریم ! " و او هم مثل کودکی به رویمان می خندد و تنها جمله ای که می تواند بگوید همین است : " قوربانون الوم ! " *
هنگام خواندن کتاب به این فکر می کردم چرا ما وقتی اطرافیانمان صحیح و سالم هستند ، از ابراز عشقمان به آن ها خجالت می کشیم ؟! چرا همین الآن من نمی توانم به پدرم و مادرم بگویم : " دوستشان دارم ! " ؟! راستش را بخواهید هر بار که عمویم دستش را به طرفم دراز می کند و بابا من را به او معرفی می کند که : " نعیمه ست . دختر ِ منه ؟ یادته ؟! " و هر بار که به روی ِ عمویم لبخند می زنم ؛ به این فکر می کنم که : " خدای نکرده حتما پدر من هم باید روی تخت دراز بکشد و همه چیز را فراموش کند ، حتی بلعیدن را و بعد به او بگویم دوستت دارم ؟! "
موری ، مجلسی گذاشته بود با نام " مجلس یاد بود حین زندگی " !! به نظر من که ایده ی فوق العاده اییه ! چه قدر خوبه که عزیزانمان وقتی کنارمان هستند از خوبی هایشان بگوییم ،نه در مجلس ترحیمشان !!!
این کتاب فوق العاده بود . شاید الآن مثل خیلی وقت های دیگه جو زده شده ام ؛ ولی بعد از خواندن این کتاب شدیدا دلم می خواهد خوبی کردن و عشق ورزیدن به همه ی همه ی مردم را شروع کنم !! شاید اگر همه ، همدیگر را واقعا و از ته دل دوست داشته باشیم ، و نسبت به هم احساس مسئولیت کنیم ، دنیا جای بهتری برای زندگی کردن شود ؛ همان طور که موری می گفت و خودش هم به آن عمل کرد . شاید این طوری بتوانیم به زندگیمان معنا ببخشیم و لذت بیشتری هم ببریم .
* قربونت برم !

+ سه شنبه ها با موری          میچ آلبوم             دکتر محمود دانایی           انتشارات صبح صادق
  • نعیمه :)