ترنم شیدایی

پنجره تاریکی ...

ترنم شیدایی ...

رهایی از تنهایی ...

اینستاگرامم : n.naeime

n.naeime@outlook.com

۱۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

آخ از جوانی!!!

من یک " کمد خاطرات " دارم. این کمد پر است از چیزهایی که مرا یاد کسی می اندازد یا خاطره و اتفاقی را در ذهنم زنده می کند. دیروز که داشتم به این کمد با دقت نگاه می کردم، چشمم افتاد به دفتر برنامه ریزی ِ دوران راهنمایی ام. من دختر خرخوانی بودم که روزی سیزده ساعت درس می خواندم. باورم نمی شد و دیروز قاه قاه به خودم خندیدم. من چقدر عوض شدم. روزهایی هم بود که درس اولویت زندگی ِ من بود و حالا شده است آخرین اولویت زندگی ام. حالا به جای سیزده ساعت درس خواندن، سیزده ساعت در فضاهای مجازی می چرخم و می چرخم و حرف های چرت و پرت می زنم به بهانه ی اینکه سوژه پیدا کنم.

  • نعیمه :)

ژنتیک عاشقانه

استاد هم درس ژنتیک می داد هم با هر تلاقی و ازدواجی که صورت می گرفت یک داستان عاشقانه برای ما تعریف می کرد. ژنتیک هم با این داستان های عاشقانه اش می تواند درس شیرینی باشد! یک نتیجه ی خیلی بزرگ هم گرفتیم. اینکه خیلی از دعواهای خانوادگی از نظر ژنتیکی خیلی هم خوب و به جاست چون مانع ازدواج های فامیلی و به دنبال آن ایجاد بیماری های ژنتیکی می شود!!!
  • نعیمه :)

ما نگاه (7)

ما بیش تر وقت ها جرئت انجام خیلی از کارها را نداریم اما عشق قهرمان بودن، باعث میشه تا دلمون میخواد خیال پردازی کنیم و تو فکر و خیالاتمون قهرمان یک ملت بشیم.

مطلب جدید من در ما نگاه رو با عنوان " قهرمان محله " بخوانید!

  • نعیمه :)

حقمه!

تا قبل از اینکه کتاب " چگونه به فرزندان خود آموزش ندهیم! " را بخوانم، فکر می کردم گندترین اخلاق من این است که همیشه سعی کرده ام از حقم دفاع کنم. نه تنها از حق خودم بلکه حق دیگران هم دفاع کنم. یک بار هم اینجا نوشتم که بعد از این سکوت خواهم کرد و بی خیال حقم خواهم شد. اما وقتی این کتاب را خواندم فهمیدم مثبت ترین صفت و ویژگی یک فرد همین است. اینکه جرئت دفاع از خودش را داشته باشد! خیلی هم تشویق کرده بود که پدر و مادرها نباید با رفتارشان این حق را از بچه ها بگیرند. اینکه یکهو یکی از ویژگی های بد ِ آدم، به بهترین ویژگی تبدیل بشه خیلی خوبه و خوشحال کننده. به خودم امیدوار شدم. بی خیال نظر بقیه. من همچنان از حق خودم در هر شرایطی دفاع خواهم کرد!

  • نعیمه :)

برای هفته ی آینده دعوتمان کرده اند به یک مهمانی زنانه!!! از امروز تا پنج شنبه ی هفته ی آینده دم به دقیقه من از مادرم و مادرم از من خواهد پرسید: " چی بپوشیم؟!! "

  • نعیمه :)

می گویند شما سفینه النجات هستید.

داستان حر را هزار بار در ذهنم مرور می کنم...

و باور می کنم کشتی نجات بودنتان را.

حالا ما اسیر طوفان های زندگی شده ایم... هوا ابری است...

هیچ کس توان کمک به ما را ندارد جز دعاهای شما. جز دست های نجاتگر شما...

من با وجود شما، نمی توانم باور کنم که هوا همیشه ابری خواهد ماند و طوفان همیشه با شدت خواهد وزید!

پناه ِ ما باشید... دستمان را بگیرید... به ابرها بگویید کنار بروند... به طوفان ِ زندگی بگویید آرام گیرد.

ما را به ساحل برسانید... . حالمان بدجور بد است!

گرد و خاک را از دلمان بتکانید تا اندکی از نور ِ شما به دلمان بتابد...!


  • نعیمه :)

در مهمانی ها شما جزو کدام افراد هستید؟!
از افرادی که گوشی به دست می گیرند و در صفحات مجازی می چرخند و کاری به کار ِ فامیل ندارند یا از افرادی هستید که هی به خودتان می گویید: " یه شب مثلا دور هم جمع شدیم ها! همه سرشون رو کردند تو گوشیاشون! " ؟!
اگر از افراد دسته دوم هستید حتما همیشه دلتان می خواسته کاری کنید که کل فک و فامیل گوشی هایشان را پرت کنند گوشه ای و همه دور هم بنشینند و بگویند و بخندند و از حال هم دیگر خبر بگیرند. حتما حسرتی عمیق هم در دلتان است و هی یاد گذشته ها می کنید که گوشی کم تر رواج داشت و صمیمی تر از حالا بودید با هم!! اگر هیچ وقت راه حل مناسبی پیدا نکرده اید و هر کاری کرده اید به بن بست رسیده اید و هیچ کس سرش را یک میلی متر هم از روی گوشی بلند نکرده تا ببیند شما چه می گویید؛ همراه من باشید تا یک راه حل خوب و یک پیشنهاد فوق العاده به شما دهم.
پیشنهاد من برای مهمانی ها و وقت های بیکاری ِ خودتان در خانه، انجام یک بازی ِ هیجان انگیز است! شاید با تعجب بگویید: " بازی؟ کی حالا حال و حوصله ش رو داره؟ اصلا مگه طبقه ی پایین ما می ذاره دنبال هم بدوییم؟! " باید خیالتان را راحت کنم که این بازی در عین حال که هیجان انگیز است و کلی می خندید، انرژی خیلی کمی از شما می گیرد و اصلا گرگم به هوا هم نیست که همسایه ی طبقه ی اولتان به شما زنگ بزند و تذکر دهد.نام بازی : شخصیت ها.

گروه سنی مناسب برای شرکت در این بازی : هفت ساله تا صد ساله و اگر در خانواده تان فردی بالای صد سال هم بود می تواند شرکت کند!!

وسائل مورد نیاز : چند تکه کاغذ چرکنویس، خودکار، ظرف ( سبد، لیوان، بشقاب، کاسه یا ... .)

نحوه ی بازی :

ابتدا کل فامیلتان( کوچک و بزرگ ) را برای شرکت در این بازی دعوت کنید. اگر با زبان خوش نیامدند و هی بهانه آوردند به زور متوسل شوید. خوب است گاهی بعضی لذت ها را با زور چشید!! سپس وسط سالن پذیرایی یا حیاط و ... یک حلقه درست کنید. به دو گروه تقسیم شوید و اعضای هر گروه یک در میان بنشینند. به این ترتیب که یک نفر از گروه اول و نفر بعدی از گروه دوم و ...باشد. تاکید کنید که همه افراد، اعضای گروهشان را به خاطر بسپارند!
سپس به هر فرد، چند تکه کاغذ کوچک( ابعادش مهم نیست!) بدهید. تعداد تکه های کاغذ بستگی به میل خودتان دارد . سپس از فرد می خواهید که روی هر تکه کاغذ اسم یک شخص معروف را بنویسد. حتی می توانید اسم افرادی از فامیل خودتان را هم بنویسید که به نظرم جذاب تر هم می شود. بعد کاغذها را تا کنید و داخل کاسه بریزید.
سپس تصمیم بگیرید که شروع کننده ی بازی چه کسی باشد و چرخش به صورت چرخش عقربه های ساعت باشد یا برعکس!
بعد از تصمیم گیری مرحله ی اول بازی شروع می شود. زمان تعیین شده برای این بازی یک دقیقه است. فردی که بازی را شروع می کند، از داخل کاسه به طور شانسی یک کاغذ برمی دارد و بدون اینکه اسمی از شخص ببرد، در مورد او یک جمله ( دقیقا یک جمله، نه بیشتر نه کم تر) توضیح می دهد. مثلا اگر روی کاغذ نوشته شده : " دایی اکبر." می گوید: " شکمش گنده ست. " و هم گروه هایش باید حدس بزنند آن شخص کیست. اگر درست حدس بزنند کاغذ بعدی را برمی دارد تا زمانی که یک دقیقه تمام شود. یک دقیقه که تمام شد، کاسه را می دهید به نفر بعدی از گروه دوم تا او هم به همین منوال بازی را شروع کند. زمانی که نام شخصیت ها در کاسه به پایان رسیدند مرحله ی اول به پایان می رسد. هر گروه تعداد شخصیت هایی را که درست حدس زده، می شمرد و هر گروهی که تعداد حدس ِ درست بیش تری داشته باشد؛ برنده ی مرحله ی اول است.
دوباره کاغذها را تا کنید و داخل کاسه بریزید. زمان تعیین شده برای مرحله ی دوم چهل و پنج ثانیه برای هر نفر است. این مرحله هم مثل مرحله ی قبل است با این تفاوت که این بار به جای توضیح در یک جمله، در یک کلمه توضیح می دهید. مثلا اگر نام " دایی اکبر " بود در یک کلمه می گویید: " کچل " یا کلمات دیگری که مربوط به دایی اکبر است. به همین صورت تا پایان نام شخصیت ها، به بازی ادامه می دهید. هر چه سرعت بیشتر باشد و از توضیحات بهتری استفاده کنید، تعداد حدس های درست بالا می رود و برنده می شوید.
مرحله ی سوم هم در سی ثانیه انجام می گیرد. این مرحله از مراحل قبل هیجان انگیز تر و خنده دار تر است. در این مرحله باید پانتومیم اجرا کنید. یعنی ادای " دایی اکبر " را دربیاورید. اینقدر باید با مهارت پانتومیم اجرا کنید که اعضای گروهتان سریع حدس بزنند! و بازی در این مرحله به اتمام می رسد.

قوانین بازی :
1.هنگام یادداشت نام شخصیت های معروف یا اعضای خانواده تان، نام ها را به اعضای دیگر نشان ندهید.
2.اسم شخصیت هایی که درست حدس زده شده، دوباره داخل کاسه نریزید.
3.اگر اسم شخصیتی را نتوانستند حدس بزنند؛ وقت را تلف نکنید. آن را داخل کاسه بگذارید  و نام شخصیت دیگر را بردارید... .

مزیت بازی:

با انجام این بازی، چند ساعت از وقتتان می گذرد بدون اینکه گذر زمان را حس کنید. به جای چرخیدن در صفحات مجازی و خندیدن به جوک های بی مزه، واقعا و از ته دل می خندید و از همه مهم تر، شب مهمانی به یک خاطره ی خوب تبدیل می شود که هیچ وقت فراموشش نمی کنید. این پیشنهاد را جدی بگیرید!

  • نعیمه :)

یکهو!

دیشب حال مادربزرگم خیلی خوب بود. با هم رفتیم بیرون، می گفت و می خندید. بعد یکهو ساعت یک شب حالش بد شد! کاملا یکهو. نه با یک پیش زمینه ی قبلی!! پدر و مادرم را بیدار کردم تا او را بیمارستان ببرند. تمام شب به همین یکهو (ها) و یک دقیقه ی بعدها فکر می کردم. هیچ کداممان از یک ثانیه ی بعد خودمان خبر نداریم. شاید یک دقیقه ی بعد من در این دنیا نباشم ولی باز هم حرص و جوش می خورم برای دنیا. عصبانی می شوم برای حرف هایی که ارزش ندارند. ممکن است برای به دست آوردن چیزهای بی ارزش حتی دروغ هم بگویم. حال مادربزرگم بهتر شد. اما باعث شد من به این قضیه خیلی زیاد فکر کنم. به یکهوهایی که ما را از خانواده مان دور می کند. مثل خیلی ها که قرار بود به خانه شان برگردند ولی هیچ وقت برنگشتند. تصمیم دارم همین اتفاق را روی کاغذ بنویسم و به دیوار اتاقم بزنم تا هر صبح به خودم یادآوری کنم شاید یک دقیقه ی بعد دیگر نباشی. اینطوری حتما کیفیت زندگی ام بالاتر می رود.

  • نعیمه :)

ترس

امروز یک خبر بد تو دانشکده پیچیده بود. یکی از هم دانشکده ای هایمان دیشب خودش را از ساختمان خوابگاهشان پرت کرده پایین و جسدش را ساعت سه و نیم صبح پیدا کرده اند. می دانید دوستانش در مورد او چه می گفتند؟ می گفتند: " اصلا آدمی نیست که همچین کاری رو به همین راحتی بتونه انجام بده! " همه ناراحت بودند و شوکه. من یاد همکار برادرم افتادم که سال قبل خودکشی کرده بود. برادرم در موردش می گفت: " اصلا آدمی نبود که انگیزه ی خودکشی داشته باشه. اصلا همچین آدمی نبود. " همین خبر باعث شد امروزم به کلی خراب بشه. حالم خراب بشه از این که نکنه من هم یک روز به خودکشی فکر کنم؟ هیچ کس از خودش انتظار نداره یک روزی دست به همچین کاری بزنه، اما ممکنه... ! خدا که از دل آدم بیرون بره، این کار رو انجام میده! چقدر تو زندگیمون ترس داریم!
  • نعیمه :)

ما نگاه(6)

مطلب جدیدم در ما نگاه: صفحه خالی

  • نعیمه :)