ترنم شیدایی

پنجره تاریکی ...

ترنم شیدایی ...

رهایی از تنهایی ...

اینستاگرامم : n.naeime

n.naeime@outlook.com

 امروز بعد از مدت ها سراغ ِ " سه شنبه ها با موری " رفتم . خیلی وقت بود که یک دوست مجازی خوب ، این کتاب را برایم فرستاده بود اما حجم زیاد کتاب های نخوانده باعث می شد هی امروز و فردا کنم ! اما خوشحالم که امروز سراغ این کتاب خوب رفتم . این کتاب فوق العاده ست !
موری یاد میده که چطور به زندگی مان معنا ببخشیم . او به شاگردش میچ می گوید که چرا آدم ها حس می کنند بدبخت هستند و به هر چیز تازه ای که می رسند باز احساس پوچی و ناامیدی می کنند .
مفاهیمی که موری می گفت ، همه مان خوب در موردش می دانیم و آشناییم . حتی ممکن است بارها در موردش حرف زده باشیم یا در موردش نوشته باشیم ! دو عنصری که ما خوب بلدیم : خوب حرف می زنیم و خوب می نویسیم ! اما عمل کردن ؟!! فقط دوست داریم یک کاری را انجام دهیم ، اما به مرحله ی عمل که می رسد ، تماشا می کنیم !!!
قسمتی از کتاب من را به یاد عمویم می انداخت . عمویی که مردی بلند قد بود و چهار شانه ، حالا روی تختی دراز کشیده و روز به روز لاغر تر می شود . عمویی که هیچ کدام از ما را به یاد نمی آورد و تنها تصاویر مبهمی از ما را به خاطر می آورد. عمویی که وقتی سرحال بود ، خجالت کشیدم به او بگویم ، چقدر دوستش دارم ! اما حالا که نیاز ِ زیادی به دوستت دارم های ما ندارد ، به هر روز سر زدن های ِ ما ندارد ، دستش را می گیریم و نوازشش می کنیم و به او لبخند می زنیم . به او می گوییم : " دوستت داریم ! " و او هم مثل کودکی به رویمان می خندد و تنها جمله ای که می تواند بگوید همین است : " قوربانون الوم ! " *
هنگام خواندن کتاب به این فکر می کردم چرا ما وقتی اطرافیانمان صحیح و سالم هستند ، از ابراز عشقمان به آن ها خجالت می کشیم ؟! چرا همین الآن من نمی توانم به پدرم و مادرم بگویم : " دوستشان دارم ! " ؟! راستش را بخواهید هر بار که عمویم دستش را به طرفم دراز می کند و بابا من را به او معرفی می کند که : " نعیمه ست . دختر ِ منه ؟ یادته ؟! " و هر بار که به روی ِ عمویم لبخند می زنم ؛ به این فکر می کنم که : " خدای نکرده حتما پدر من هم باید روی تخت دراز بکشد و همه چیز را فراموش کند ، حتی بلعیدن را و بعد به او بگویم دوستت دارم ؟! "
موری ، مجلسی گذاشته بود با نام " مجلس یاد بود حین زندگی " !! به نظر من که ایده ی فوق العاده اییه ! چه قدر خوبه که عزیزانمان وقتی کنارمان هستند از خوبی هایشان بگوییم ،نه در مجلس ترحیمشان !!!
این کتاب فوق العاده بود . شاید الآن مثل خیلی وقت های دیگه جو زده شده ام ؛ ولی بعد از خواندن این کتاب شدیدا دلم می خواهد خوبی کردن و عشق ورزیدن به همه ی همه ی مردم را شروع کنم !! شاید اگر همه ، همدیگر را واقعا و از ته دل دوست داشته باشیم ، و نسبت به هم احساس مسئولیت کنیم ، دنیا جای بهتری برای زندگی کردن شود ؛ همان طور که موری می گفت و خودش هم به آن عمل کرد . شاید این طوری بتوانیم به زندگیمان معنا ببخشیم و لذت بیشتری هم ببریم .
* قربونت برم !

+ سه شنبه ها با موری          میچ آلبوم             دکتر محمود دانایی           انتشارات صبح صادق
  • ۹۴/۰۴/۰۳
  • نعیمه :)

نظرات (۲)

  • منتظر_ صادق زاده
  • خانومی خبر خوش.......
     بلاگفا درست شده:)))
    پاسخ:
    من باید هر چه زودتر می اومدم اینجا تا بلاگفا درست بشه ! :)))
    حالا من چیکار کنم بمونم اینجا یا برگردم بلاگفا ؟!! :((
    انسان است دیگر .... !

    پاسخ:
    و قراره همین طوری مزخرف پیش بریم ... ؟! :|

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی