ترنم شیدایی

پنجره تاریکی ...

ترنم شیدایی ...

رهایی از تنهایی ...

اینستاگرامم : n.naeime

n.naeime@outlook.com

من غم ها و مشکلات زندگی ام را اینجا انتشار می دهم، بخش های خوب و خوش زندگی ام را هم برای انتشار در اینستاگرامم انتخاب می کنم. نه کسانی که وبلاگم را دنبال می کنند می توانند صد در صد بگویند: " آدم افسرده ای هستم. " و نه کسانی که اینستاگرامم را دنبال می کنند می توانند در مورد من بگویند: " آدم خوش و بی خیالیه. " برای همینه که به این نتیجه رسیدم هیچ وقت نمیشه در مورد آدم های اطرافمون به راحتی قضاوت کنیم.
  • نعیمه :)

چند شب پیش یک خواب خیلی خوب دیدم. با مریم- دوست دوران دبیرستانم- تو حیاط حرم امام رضا(ع) نشسته بودیم. من گریه می کردم. بهش گفتم: " نمی دونم با این مشکلم چیکار کنم؟ نمی دونم آرزوم رو به کی بگم!" مریم دستم رو گرفت، من رو برد رو به روی ضریح و گفت: " همین جا بگو هر چی تو دلته. امام رضا خودش می دونه چطوری آرومت کنه. "

  • نعیمه :)

بَدم ولی دوستت دارم

وقتی یکی از رفتار بد من صحبت می کند، از اینکه دیگران در موردم چه فکر می کنند خجالت نمی کشم. بیش تر حس می کنم آبروی امام زمان را برده ام و از این بابت شرمنده می شوم.

  • نعیمه :)
تقریبا همیشه تمام سعی ام این بود که رفتارم به گونه ای باشد که کسی را ناراحت نکنم و همه دوستم داشته باشند. اما حالا به جایی رسیدم که می بینم راضی نگه داشتن همه ی آدم ها کار سختی ست. وقتی برعکس توقع و رفتارت برداشت می کنند، وقتی گمان بد می برند و بی دلیل از تو خوششان نمی آید. قبل ترها شاید خیلی از وقت و عمرم را صرف این می کردم که به آن ها ثابت کنم آنطور که فکر می کنند نیستم. اما حالا عوض شده ام. مهم نیست در مورد من چه فکر می کنند، من همه ی تلاشم را برای خوب زندگی کردن می کنم. الآن در زندگی ام فقط این مهم است که خدایی که آن بالاست از من راضی باشد و دوستم داشته باشد. روزی که او دوستم نداشته باشد باید بمیرم نه حالا!
  • نعیمه :)

حال ِ بد

وقتی یکی ناراحتم می کنه هیچ وقت به این فکر نمی کنم که چرا؟! یا حتی تو دلم بهش فحش هم نمی دم. فقط وقتی از شدت ناراحتی گریه می کنم، به این فکر می کنم که من تا حالا چند بار ناخودآگاه یا حتی خودآگاه(!) دل کسی رو شکستم و باعث ناراحتی و گریه ش شدم؟! به این موضوع وقتی فکر می کنم حالم بد میشه. ( خدایا کمکمون کنه با حرف ها و رفتارهامون کسی رو ناراحت نکنیم. )
  • نعیمه :)

نخود پلو

نعیمه السلطنه هنگامی که پا به دانشگاه تبریز نهاد تا ترم دوم حسرت این را می خورد که چرا غذاهای دانشگاه تهران متنوع است و دانشگاه تبریز حتی یک کوفته هم به دانشجویانش نمی دهد؟! نعیمه السلطنه هر بار که به سلف می رفت، غم ها می خورد و بی اشتها غذا تناول می کرد. تا اینکه از ترم چهارم به بعد، رئیس سلف تحولی عظیم به وجود آورد. غذاها دو منویی گشت و سعی کردند تنوعی ایجاد کنند. روزها گذشت و گذشت تا اینکه تنوع و خلاقیت به حدی رسید که شروع کردند به خلق غذاهایی که تا به امروز هیچ بنی بشری نخورده است چه برسد به دانشجویان دانشگاه تهران!
و البته چندین نوع حکایت در این باب بین دانشجویان رواج پیدا کرده است! از جمله اینکه گویی سرآشپزان سلف در تکاپو بودند که چه غذای جدیدی می توانند عرضه کنند؟! تا اینکه سرآشپز ارشد یاد ایام جوانی اش می افتد. همان زمان ها که برای اولین بار تصمیم گرفته بود برای پدر گرامی اش، آش درست کند اما از خاطر برده بود که باید آب هم به آن اضافه کند، بنابراین به جای آش، نخود پلو به خورد ِ پدرش داده بود. اما با تحسین و تمجید ها رو به رو شده بود. سرآشپز ارشد با به یاد آوردن این خاطره، "نخود پلو" را بعد از سال ها وارد لیست غذاهای خوردنی کرد. همچنین حکایت دیگری هم در بین دانشجویان چرخیده است. حکایت است که سرآشپزان ناراحت و غمگین بودند از اینکه وقتی آبگوشت در خانه شان بار می گذارند، گوشت هایش خورده می شود و نخودهایش می ماند؛ دور هم جمع شده بودند و به دنبال راه حلی برای این موضوع دردناک بودند که جرقه ای در سر یکی از سرآشپزان زده شده و پیشنهاد داده است که نخودهای آبگوشت را قاطی پلو کنند و روز بعد وارد شکم ِ همسر و فرزندانشان کنند. این غذا به قدری مورد تمجید و تعریف و تشویق های خانواده ی سرآشپزان گردید که بالاخره تصمیم گرفتند "نخود پلو" را وارد منوی دانشجویان دانشگاه تبریز کنند تا نگویند چرا ما با دانشجویان فلان دانشگاه تفاوت داریم؟!
  • نعیمه :)

معجزه

قبل ترها به دنیا آمدن یک نوزاد سالم را به چشم ِ یک معجزه نمی دیدم. تصور می کردم عادی ترین اتفاق دنیاست. اما حالا که به خاطر رشته ام علائم مختلف بیماری ها را می خوانیم تازه فهمیدم احتمال به دنیا آمدن نوزاد بیمار خیلی بیش تر است. برای همین است که دیگر مثل قبل ها به چیزهای بیخودی فکر نمی کنم. دیگه به خدا گله نمی کنم چرا چشم های من رنگی نیست؟ چرا دماغ من سربالا و عروسکی نیست؟ اینکه یک توده ی بزرگ از دهانم آویزان نیست و اینکه شش انگشتی نیستم و اینکه حتی بیماری ندارم که داخل بدنم دیده شود، جای شکر دارد. چه اهمیتی دارد که چشم های آدم مشکی باشد یا حتی دماغ ِ آدم گنده؟!

  • نعیمه :)

مانگاه(9)

مطلب جدید من با عنوان "من یک ایمپاستری هستم!" را در مانگاه بخوانید!

  • نعیمه :)

نمی دانم خواندن رمان " مادام بواری " چه مزیتی دارد که جزو لیست " صد رمانی که قبل از مرگ باید خواند " قرار داده شده است!! یعنی دانستن سرگذشت زنی که به همسرش وفادار نیست اینقدر واجب است که اگر نخوانیم، انگار کتاب و رمان نخوانده ایم؟!!

باید قبل از مرگم یک دستی به سر و روی این لیست بکشم؛ واقعا بعضی از رمان ها ارزش خواندن و وقت صرف کردن ندارند!!!

  • نعیمه :)

دوست

چند روز پیش سارا وسط مشکلات و غم های دلش، برایم نوشت: " نعیمه تو از دستم ناراحتی آره؟! تو رو خدا حلالم کن. من همیشه برات انرژی منفی دادم. "
لبخند زدم و نوشتم: " من الان به هیچ وجه ازت ناراحت نیستم. اما وقتی که حال دلت خوب شد و دیگه سراغی از من نگرفتی، وقتی که خوشی هات رو به اندازه ی غم هات با من تقسیم نکردی، اون موقع مطمئن باش از دستت ناراحت میشم. "
  • نعیمه :)