من دو تا پای سالم، دو تا دست سالم، چشم های سالم دارم. دقیق تر بخواهم بگویم معده و روده و قلب ِ سالمی هم دارم. خلاصه اینکه همه ی سلول هایم هم خوب و منظم و دقیق کار می کنند. اما باز هم خیلی وقت ها به خدا غر می زنم. هی دلیل و بهانه می آورم که اگر فلان چیز را داشتم خوشبخت تر بودم، اگر فلان روز هم می رسید خوشبختی ام کامل تر می شد.
امروز یک دختری دیدم که روی ویلچر نشسته بود اما بدون اینکه خودش را محدود کند، کار می کرد. زحمت می کشید. حتما بدون اینکه ناامید هم شود کلی درس خوانده بود که حالا کتابدار شده بود! دختر را که دیدم یادم افتاد خیلی وقت است خدا را شکر نکرده ام. من می توانم راه بروم و این اصلا نعمت کمی نیست!
- ۹۴/۱۱/۰۶