دارم به شغل ها فکر می کنم و غبطه می خورم به حال ِ کسانی که معلم ، پزشک ، مهندس ، راننده ی تاکسی ، خیاط و ... هستند . من بیست و دو ساله هستم و هنوز نمی دانم مرا برای چه کاری ساخته اند ؟! برای چه کاری مناسب هستم ؟! تکلیفم با خودم مشخص نیست که ارشد بخوانم یا نه ؟!!
تا شانزده ، هفده سالگی هر روز و هر سال یک رویا در سر داشتم . یک روز دلم می خواست پزشک ِ کودکان شوم و روز بعد یا سال ِ بعد تصمیم می گرفتم بازیگر شوم چون همه ی دوستانم می گفتند : " خیلی خوب ادای معلم ها را درمی آوری . " در ذهن و تخیلم همه ی شغل ها را تجربه کرده ام تا اینکه تصمیم گرفتم " نویسنده " شوم !
دیروز به حال ِ همه غبطه خوردم جز نویسنده ها و روزنامه نگارها ! دانشجوی پزشکی چندین سال درس می خواند تا بالاخره تخصص بگیرد . می داند که بعد از درسش ، حداقل برای یک نفر مفید خواهد بود ، جان یک نفر را نجات خواهد داد . معلم می داند که می تواند چندین دانش آموز ِ خوب تربیت کند .
دیروز که در جلسه ی داستان نویسی بحث بر سر این بود که روزنامه ی سراسری در کل ِ تبریز از پنج هزار تا ، دوهزار تا به فروش می رسد و آن دوهزار تا هم مخصوص اداره هایی ست که به آن آبونه هستند و مطرح ترین انتشارات ِ ایران ، بالای پانصد تا تیراژ ندارد ؛ با خودم پرسیدم : " پس برای چه کسانی می نویسیم ؟! "
مردم ِ ما نه کتاب می خوانند ( آن هایی هم که کتاب می خوانند آنقدر کتاب خوب هست که نوبت به کتاب ِ من ِ تازه وارد نرسد ) و نه روزنامه و مجله می خوانند که بگوییم : " متن و داستان من را خواهند خواند و در موردش فکر خواهند کرد . " خواندن وبلاگ هم که پیشکش ! به جز خود ِ وبلاگ نویس ها به ندرت کسی پیدا می شود که وقتش را برای خواندن وبلاگ ها بگذارد !!!
هر نویسنده و هر روزنامه نگار و حتی هر وبلاگ نویسی دوست دارد نوشته هایش خوانده شود ، اما به نظرم می آید الآن با جمعت ِ کم کتابخوان داریم وقتمان را تلف می کنیم .
می نویسیم در آرزوی خوانده شدن ؛ در حالی که شاید خواندن ِ نوشته های ما جزو ِ اولویت کسی نباشد و این خیلی دردناک است . خیلی !
- ۹۴/۰۵/۰۴