ترنم شیدایی

پنجره تاریکی ...

ترنم شیدایی ...

رهایی از تنهایی ...

اینستاگرامم : n.naeime

n.naeime@outlook.com

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

ما نگاه(5)

مطلب جدیدم در ما نگاه: کی به تو گواهینامه داده؟!

  • نعیمه :)

ما نگاه (4)

مطلب جدیدم در ما نگاه: فرهنگ شاد زیستن

  • نعیمه :)

نمی دانستم همان روزهای گرم تابستان که وقتی پیاده از دانشگاه به خانه برمی گشتم، از لحظه های استجابت دعایم باشد. اگر می دانستم فرشته های خدا منتظر هستند دعایم را امضا کنند، به آرزوهای بزرگ و بزرگ و بزرگترم فکر می کردم!

  • نعیمه :)

ما نگاه (3)

مطلب جدیدم در ما نگاه : خوب زندگی کنیم!

  • نعیمه :)

جمعه و شنبه مثل هفته های قبل باید فیزیولوژی می خواندم. باید مو به مو حفظ می کردم حتی اگر جملاتش را درک نمی کردم. اما به جای درس خواندن و غر زدن، تصمیم گرفتم کاری را انجام بدهم که دوست دارم. کاری که با انجام دادنش حس نکنم وقتم را، عمرم را و بهترین روزهای زندگی ام را از دست دادم. به جای فیزیولوژی کتاب خواندم و دفتر سوژه هایم را خواندم و نوشتم. امروز صبح هم تو دلم هی به خودم فحش ندادم که چرا نخواندم؟ چرا نخواندم؟! با آرامش و نهایت لذت و بدون غر زدن به کلاس رفتم. همه سرهایشان را داخل کتاب برده بودند و مرور می کردند. پرسیدند:" خوندی؟! " گفتم: " نه! " چشم هایشان گرد شد که یعنی حالا اگه استاد ازت بپرسه چیکار میکنی؟! من هم تو دلم خندیدم و راضی بودم که جمعه و شنبه کارهای مورد علاقه ام را انجام داده ام. یک نمره منفی، ارزش حرص و جوش دارد؟! معلوم است که ندارد. استاد وارد کلاس شد و درس جدید را شروع کرد و لبخند من پت و پهن تر از قبل تر شد. خوش حال تر شدم از تصمیمی که گرفته بودم!

  • نعیمه :)

پراکنده نویسی

+ ما بیشتر از اینکه نیاز داشته باشیم به دوست داشتن ِ کسی، نیاز داریم کسی ما را دوست داشته باشد.

+ اینایی که به یک نفر دروغ می گویند حتی دروغ کوچک، فکر نکنند کار خیلی گناهی انجام ندادند و همه ش یک گناه کوچک بوده!!! چون وقتی دروغ ِ فرد آشکار شود، شخصی که دروغ را شنیده بود هیچ وقت راحت به کسی اعتماد نخواهد کرد. تا مدتی فکر می کند همه ی مردم به او دروغ می گویند و به همه گمان بد پیدا می کند. مثل حال ِ این روزهای من. اینقدر دروغ شنیدم که حرف خانمی که امروز بهم گفت: " بچه ی کوچکم خانه تنهاست. نوبتت رو به من بده! " را باور نکردم و قبول نکردم. نتیجه اش این شد که الآن حالم از خودم و از همه ی کسانی که فقط دروغ می گویند بهم می خورد.

+ یک موضوع دیگر که شدیدا این روزها اذیتم می کند این است که عادت کرده ایم اطرافیانمان را "خر" ببینیم. وقتی همه را خر می بینیم راحت خرشان می کنیم و حقشان را می خوریم. من هم دیروز تازه فهمیدم، یک سال است که دو نفر من را خر کرده اند و من ِ احمق را بازی داده اند.

+ ما وقتی از درون ِ آدم ها باخبر می شیم دوست داریم سر به نیستشان کنیم. امروز فهمیدم خدا خیلی فوق العاده ست که می تواند کارهای بنده هایش را تحمل کند و ندیده و نشنیده بگیرد. تازه به جای عذاب هی برایمان نعمت هم بفرستد.

+ داشتم یکی رو تو ذهنم به خاطر گناهی که کرده سرزنش می کردم. دعوایی تو ذهنم به راه افتاده بود!!! یکهو یاد حدیث امام صادق(ع) افتادم. ترسیدم. امام صادق (ع) فرمودند: هر کسی را که به خاطر گناهش سرزنش کنید نمی میرید تا خودتان مرتکب آن گناه شوید.

ذهنم را به سکوت خواندم. ترسیدم! گفتم: " به من چه. خدا مگه گناه های تو رو به روت آورده که تو می خوای به روی کس ِ دیگه ای بیاری؟! "

+ کسی که باعث شده بود به همه چیز خوش بینانه نگاه کنم، با رفتارش باعث شد دوباره به همه چیز بدبینانه نگاه کنم! خنده داره نه؟!

  • نعیمه :)

کودکی



تعطیلات رفته بودیم نمایشگاه صنایع دستی. محوطه ی نمایشگاه چشمم خورد به بچه ای که دنبال یک کیسه می دوید و هر بار که از دستش فرار می کرد ، می خندید.
به داداشم گفتم: " کاش می شد برگردیم به دوران کودکی! "
این جمله را خیلی وقت ها از زبان ِ خیلی ها شنیده اید. اینقدر که کم کم دارد به یک جمله ی اعصاب خرد کن و تکراری تبدیل می شود. ولی هر چقدر هم که تکراری و بد باشد، من دوست دارم برگردم به آن دوران.
اما برادرم لب هایش را جمع کرد و گفت: " من که اصلا دوست ندارم برگردم. اینا هیچی نمی فهمن! "
خندیدم. از این خنده های تلخ! گفتم: "دقیقا به خاطر همینه که می خوام برگردم چون بچه ها هیچی از زندگی نمی فهمن. هیچ غصه ای ندارن. تو دنیاشون دروغ وجود نداره. اما دنیای ِ ما پره از دروغ. هیشکی به هیشکی راستش رو نمیگه. همه چیز شده منفعت طلبی. "
امشب که این عکس را دیدم، دوباره ذهنم این جمله ی تکراری را گفت: " کاش می شد نعیمه برگردی به کودکی! "
معتقدم کسانی که روزی هزار بار مثل من به این جمله تکراری فکر نمی کنند، از جمله افرادی هستند که بلدند از زندگی شان با همه ی شرایط خوب و بدش کنار بیایند و لذت ببرند. کسانی هستند که هیچ حسرتی به دل ندارند تا برای جبرانش آرزوی برگشت به گذشته را داشته باشند. حق دارم به حال ِ این آدم های خوشبخت غبطه بخورم؟!
  • نعیمه :)

ما نگاه (2)

مطلب جدیدم در " ما نگاه " : مرده را زنده می کند!

  • نعیمه :)

وقتی تو یک جمعی از یک نفر غیبت می کنند، نمی توانم جلویشان بایستم و محکم بگویم: " غیبت نکنید! به ما چه! " چون می ترسم دوستانم ناراحت شوند، می ترسم از من دوری کنند. بارها شده که وقتی خواستیم یک کاری انجام دهیم و حتم داشتم این کار خوب نیست یا گناهه به خاطر دوستانم و به خاطر اینکه از دستشان ندهم قبول کردم آن گناه را انجام دهم. امروز داشتم به این فکر می کردم که من می ترسم دوستانم را از دست دهم ولی این ترس را برای از دست دادن ِ خدا و امام زمانم ندارم! انگار که دوست و خانواده و دیگران برایم مهم تر هستند از داشتن ِ خدا و امام زمان. بعد خیلی هم مطمئن به خودم می گویم: " من تصمیم گرفتم دیگر غمی به غم امام زمان اضافه نکنم. " چقدر مسخره م من!

  • نعیمه :)