کفش های کوچولوی قرمز پوشیده بود با یک شلوارک ! یک قدم برمی داشت و بعد به پدر و مادرش نگاه می کرد و می خندید . دوباره یک قدم برمی داشت و قاه قاه می خندید ! با دقت به قدم های خودش نگاه می کرد . چشم هایش از خوشحالی برق می زد !
وقتی من داشتم دنبال یک دلخوشی ِ بزرگ در زندگی ام می گشتم که احساس خوشبختی کنم ، دختر کوچولو از راه رفتنش لذت می برد !!!
- ۹۴/۰۵/۱۷
دلخوشی های کوچیک... :)