اولین تجربه ی آشپزی ام برمی گردد به زمان ِ پیش دانشگاهی . یکی از روزهایی که چند تا کتاب تست را روی هم گذاشته بودم و تست های زیست شناسی را می زدم پدر و مادرم تصمیم گرفتند با هم به ارومیه بروند . مادرم از فریزر قورمه سبزی درآورد و تند تند به من یاد می داد که چطور باید در پلوپز برنج بگذارم !! وانمود می کردم به حرف هایش گوش می دهم و کامل یاد گرفتم که چه کارهایی باید انجام دهم اما همه ی حواسم به تعداد جواب های اشتباهم بود که ناامیدم می کرد از یک رشته ی خوب قبول شوم !!
پدر و مادرم رفتند و من مجبور بودم برای خودم و برادرم ناهار آماده کنم . برنج را پاک نکرده داخل پلوپز ریختم و بدون استفاده از هیچ پیمانه ای ، شیر آب را باز کردم و پلوپز را با آب پر کردم ! نمک و روغن هم نریختم !! بعد قورمه سبزی را داخل قابلمه گذاشتم و یک قاشق ِ پر نمک ریختم ! ( مادرم قبلا نمک ریخته بود !! ) روغن و آب هم نریختم . گاز را روشن کردم و رفتم سراغ ِ تست هایم . مشغول تست زدن بودم که از آشپزخانه صدای جلز و ولز شنیدم . توجهی نگردم و گفتم : " هنوز ده دقیقه نشده که گاز را روشن کردم . " و خودم را مجبور کردم یک صفحه ی کامل تست بزنم بعد بروم سراغ ِ غذاهایم !!!
قورمه سبزی سوخته بود و برنج ها هم خمیر شده بودند و به هم چسبیده بودند . برادرم زنگ زد که : " نعیمه ناهار داریم یا یه چیزی بخرم بیام ؟! " گفتم : " نه هیچی نخر . ناهار درست کردم ؛ قورمه سبزی ! زود بیا ! " خندید و گفت : " نسوخته که ؟! " خیلی مظلومانه گفتم : " یه ذره . خیلی نه ! میشه خورد ! "
برادرم با چیپس و نوشابه از راه رسید . بعد از هر قاشق برادرم یک لیوان کامل نوشابه می خورد و چیپس ها را هم با ولع داخل دهانش می برد و می گفت : " به به ! به به ! " و می خندید !!!
چهار سال است در زمینه ی آشپزی درجا می زدم و فقط بلد بودم برنج آماده کنم آن هم در پلوپز !!!!
و بالاخره امروز تصمیم گرفتم پدر و مادرم را غافل گیر کنم . پنج شنبه ها معمولا از سرکار زود برمی گردند و ناهار را در خانه می خورند . اما من هر پنج شنبه فراموش می کردم که زودتر به خانه خواهند آمد .
امروز ساعت یازده و نیم تصمیم گرفتم سالاد ماکارونی درست کنم . متاسفانه مواد لازم برای سالاد ماکارونی را نداشتیم . تو دلم گفتم : " نعیمه ماکارونی چطوره ؟! " اما من که بلد نبودم . جمله ی " طرز تهیه ی ماکارونی " را سرچ کردم و جمله به جمله می خواندم و همراه با آن پیش می رفتم .
ماکارونی ِ سرآشپز نعیمه السلطنه آماده شد . نصف یک قابلمه ماکارونی شده !!!!!!! با همین نصف ِ قابلمه ماکارونی برادر و زن داداشم را هم دعوت کرده ام !!! مثل ِ زن های خانه دار ِ باتجربه هم آشپزی می کردم و هم گوشی به دست ، زنگ می زدم و با آب و تاب از دستپختم تعریف می کردم . برادرم خندید و گفت : " با نوشابه و چیپس میایم !! "
قیافه ی پدر و مادرم وقتی رسیدند ، دیدنی بود !!! با تعجب رفتند آشپزخانه و وقتی دستپخت من را دیدند ، شگفت زده شدند و خندیدند !!!!
حالا هم منتظر ِ مهمانانم هستم که بیایند و ماکارونی ای را که نصف ِ کفگیر به همه خواهد رسید ، همراه با نوشابه و چیپس و ماست ( برای جلوگیری از مسمومیت و حس کردن ِ طعم ِ بد ِ آن ) بخوریم !!!!
- ۹۴/۰۵/۲۲