ترنم شیدایی

پنجره تاریکی ...

ترنم شیدایی ...

رهایی از تنهایی ...

اینستاگرامم : n.naeime

n.naeime@outlook.com

یکهو!

دیشب حال مادربزرگم خیلی خوب بود. با هم رفتیم بیرون، می گفت و می خندید. بعد یکهو ساعت یک شب حالش بد شد! کاملا یکهو. نه با یک پیش زمینه ی قبلی!! پدر و مادرم را بیدار کردم تا او را بیمارستان ببرند. تمام شب به همین یکهو (ها) و یک دقیقه ی بعدها فکر می کردم. هیچ کداممان از یک ثانیه ی بعد خودمان خبر نداریم. شاید یک دقیقه ی بعد من در این دنیا نباشم ولی باز هم حرص و جوش می خورم برای دنیا. عصبانی می شوم برای حرف هایی که ارزش ندارند. ممکن است برای به دست آوردن چیزهای بی ارزش حتی دروغ هم بگویم. حال مادربزرگم بهتر شد. اما باعث شد من به این قضیه خیلی زیاد فکر کنم. به یکهوهایی که ما را از خانواده مان دور می کند. مثل خیلی ها که قرار بود به خانه شان برگردند ولی هیچ وقت برنگشتند. تصمیم دارم همین اتفاق را روی کاغذ بنویسم و به دیوار اتاقم بزنم تا هر صبح به خودم یادآوری کنم شاید یک دقیقه ی بعد دیگر نباشی. اینطوری حتما کیفیت زندگی ام بالاتر می رود.

  • ۹۴/۰۹/۰۶
  • نعیمه :)

نظرات (۱)

  • چشم به راهم ...
  • دقیقا...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی