ترنم شیدایی

پنجره تاریکی ...

ترنم شیدایی ...

رهایی از تنهایی ...

اینستاگرامم : n.naeime

n.naeime@outlook.com

یکهو!

دیشب حال مادربزرگم خیلی خوب بود. با هم رفتیم بیرون، می گفت و می خندید. بعد یکهو ساعت یک شب حالش بد شد! کاملا یکهو. نه با یک پیش زمینه ی قبلی!! پدر و مادرم را بیدار کردم تا او را بیمارستان ببرند. تمام شب به همین یکهو (ها) و یک دقیقه ی بعدها فکر می کردم. هیچ کداممان از یک ثانیه ی بعد خودمان خبر نداریم. شاید یک دقیقه ی بعد من در این دنیا نباشم ولی باز هم حرص و جوش می خورم برای دنیا. عصبانی می شوم برای حرف هایی که ارزش ندارند. ممکن است برای به دست آوردن چیزهای بی ارزش حتی دروغ هم بگویم. حال مادربزرگم بهتر شد. اما باعث شد من به این قضیه خیلی زیاد فکر کنم. به یکهوهایی که ما را از خانواده مان دور می کند. مثل خیلی ها که قرار بود به خانه شان برگردند ولی هیچ وقت برنگشتند. تصمیم دارم همین اتفاق را روی کاغذ بنویسم و به دیوار اتاقم بزنم تا هر صبح به خودم یادآوری کنم شاید یک دقیقه ی بعد دیگر نباشی. اینطوری حتما کیفیت زندگی ام بالاتر می رود.

  • نعیمه :)

ترس

امروز یک خبر بد تو دانشکده پیچیده بود. یکی از هم دانشکده ای هایمان دیشب خودش را از ساختمان خوابگاهشان پرت کرده پایین و جسدش را ساعت سه و نیم صبح پیدا کرده اند. می دانید دوستانش در مورد او چه می گفتند؟ می گفتند: " اصلا آدمی نیست که همچین کاری رو به همین راحتی بتونه انجام بده! " همه ناراحت بودند و شوکه. من یاد همکار برادرم افتادم که سال قبل خودکشی کرده بود. برادرم در موردش می گفت: " اصلا آدمی نبود که انگیزه ی خودکشی داشته باشه. اصلا همچین آدمی نبود. " همین خبر باعث شد امروزم به کلی خراب بشه. حالم خراب بشه از این که نکنه من هم یک روز به خودکشی فکر کنم؟ هیچ کس از خودش انتظار نداره یک روزی دست به همچین کاری بزنه، اما ممکنه... ! خدا که از دل آدم بیرون بره، این کار رو انجام میده! چقدر تو زندگیمون ترس داریم!
  • نعیمه :)

ما نگاه(6)

مطلب جدیدم در ما نگاه: صفحه خالی

  • نعیمه :)

قبل ترها گفته بودم من عاشق مردی خواهم شد که معذرت خواستن بلد باشد؛ حالا فهمیده ام اینکه کاری کند که مجبور به عذرخواهی شود، از همه بدتر است. حرفم را پس می گیرم!

  • نعیمه :)

ما نگاه(5)

مطلب جدیدم در ما نگاه: کی به تو گواهینامه داده؟!

  • نعیمه :)

ما نگاه (4)

مطلب جدیدم در ما نگاه: فرهنگ شاد زیستن

  • نعیمه :)

نمی دانستم همان روزهای گرم تابستان که وقتی پیاده از دانشگاه به خانه برمی گشتم، از لحظه های استجابت دعایم باشد. اگر می دانستم فرشته های خدا منتظر هستند دعایم را امضا کنند، به آرزوهای بزرگ و بزرگ و بزرگترم فکر می کردم!

  • نعیمه :)

ما نگاه (3)

مطلب جدیدم در ما نگاه : خوب زندگی کنیم!

  • نعیمه :)

جمعه و شنبه مثل هفته های قبل باید فیزیولوژی می خواندم. باید مو به مو حفظ می کردم حتی اگر جملاتش را درک نمی کردم. اما به جای درس خواندن و غر زدن، تصمیم گرفتم کاری را انجام بدهم که دوست دارم. کاری که با انجام دادنش حس نکنم وقتم را، عمرم را و بهترین روزهای زندگی ام را از دست دادم. به جای فیزیولوژی کتاب خواندم و دفتر سوژه هایم را خواندم و نوشتم. امروز صبح هم تو دلم هی به خودم فحش ندادم که چرا نخواندم؟ چرا نخواندم؟! با آرامش و نهایت لذت و بدون غر زدن به کلاس رفتم. همه سرهایشان را داخل کتاب برده بودند و مرور می کردند. پرسیدند:" خوندی؟! " گفتم: " نه! " چشم هایشان گرد شد که یعنی حالا اگه استاد ازت بپرسه چیکار میکنی؟! من هم تو دلم خندیدم و راضی بودم که جمعه و شنبه کارهای مورد علاقه ام را انجام داده ام. یک نمره منفی، ارزش حرص و جوش دارد؟! معلوم است که ندارد. استاد وارد کلاس شد و درس جدید را شروع کرد و لبخند من پت و پهن تر از قبل تر شد. خوش حال تر شدم از تصمیمی که گرفته بودم!

  • نعیمه :)

پراکنده نویسی

+ ما بیشتر از اینکه نیاز داشته باشیم به دوست داشتن ِ کسی، نیاز داریم کسی ما را دوست داشته باشد.

+ اینایی که به یک نفر دروغ می گویند حتی دروغ کوچک، فکر نکنند کار خیلی گناهی انجام ندادند و همه ش یک گناه کوچک بوده!!! چون وقتی دروغ ِ فرد آشکار شود، شخصی که دروغ را شنیده بود هیچ وقت راحت به کسی اعتماد نخواهد کرد. تا مدتی فکر می کند همه ی مردم به او دروغ می گویند و به همه گمان بد پیدا می کند. مثل حال ِ این روزهای من. اینقدر دروغ شنیدم که حرف خانمی که امروز بهم گفت: " بچه ی کوچکم خانه تنهاست. نوبتت رو به من بده! " را باور نکردم و قبول نکردم. نتیجه اش این شد که الآن حالم از خودم و از همه ی کسانی که فقط دروغ می گویند بهم می خورد.

+ یک موضوع دیگر که شدیدا این روزها اذیتم می کند این است که عادت کرده ایم اطرافیانمان را "خر" ببینیم. وقتی همه را خر می بینیم راحت خرشان می کنیم و حقشان را می خوریم. من هم دیروز تازه فهمیدم، یک سال است که دو نفر من را خر کرده اند و من ِ احمق را بازی داده اند.

+ ما وقتی از درون ِ آدم ها باخبر می شیم دوست داریم سر به نیستشان کنیم. امروز فهمیدم خدا خیلی فوق العاده ست که می تواند کارهای بنده هایش را تحمل کند و ندیده و نشنیده بگیرد. تازه به جای عذاب هی برایمان نعمت هم بفرستد.

+ داشتم یکی رو تو ذهنم به خاطر گناهی که کرده سرزنش می کردم. دعوایی تو ذهنم به راه افتاده بود!!! یکهو یاد حدیث امام صادق(ع) افتادم. ترسیدم. امام صادق (ع) فرمودند: هر کسی را که به خاطر گناهش سرزنش کنید نمی میرید تا خودتان مرتکب آن گناه شوید.

ذهنم را به سکوت خواندم. ترسیدم! گفتم: " به من چه. خدا مگه گناه های تو رو به روت آورده که تو می خوای به روی کس ِ دیگه ای بیاری؟! "

+ کسی که باعث شده بود به همه چیز خوش بینانه نگاه کنم، با رفتارش باعث شد دوباره به همه چیز بدبینانه نگاه کنم! خنده داره نه؟!

  • نعیمه :)