ترنم شیدایی

پنجره تاریکی ...

ترنم شیدایی ...

رهایی از تنهایی ...

اینستاگرامم : n.naeime

n.naeime@outlook.com

کودکی



تعطیلات رفته بودیم نمایشگاه صنایع دستی. محوطه ی نمایشگاه چشمم خورد به بچه ای که دنبال یک کیسه می دوید و هر بار که از دستش فرار می کرد ، می خندید.
به داداشم گفتم: " کاش می شد برگردیم به دوران کودکی! "
این جمله را خیلی وقت ها از زبان ِ خیلی ها شنیده اید. اینقدر که کم کم دارد به یک جمله ی اعصاب خرد کن و تکراری تبدیل می شود. ولی هر چقدر هم که تکراری و بد باشد، من دوست دارم برگردم به آن دوران.
اما برادرم لب هایش را جمع کرد و گفت: " من که اصلا دوست ندارم برگردم. اینا هیچی نمی فهمن! "
خندیدم. از این خنده های تلخ! گفتم: "دقیقا به خاطر همینه که می خوام برگردم چون بچه ها هیچی از زندگی نمی فهمن. هیچ غصه ای ندارن. تو دنیاشون دروغ وجود نداره. اما دنیای ِ ما پره از دروغ. هیشکی به هیشکی راستش رو نمیگه. همه چیز شده منفعت طلبی. "
امشب که این عکس را دیدم، دوباره ذهنم این جمله ی تکراری را گفت: " کاش می شد نعیمه برگردی به کودکی! "
معتقدم کسانی که روزی هزار بار مثل من به این جمله تکراری فکر نمی کنند، از جمله افرادی هستند که بلدند از زندگی شان با همه ی شرایط خوب و بدش کنار بیایند و لذت ببرند. کسانی هستند که هیچ حسرتی به دل ندارند تا برای جبرانش آرزوی برگشت به گذشته را داشته باشند. حق دارم به حال ِ این آدم های خوشبخت غبطه بخورم؟!
  • نعیمه :)

ما نگاه (2)

مطلب جدیدم در " ما نگاه " : مرده را زنده می کند!

  • نعیمه :)

وقتی تو یک جمعی از یک نفر غیبت می کنند، نمی توانم جلویشان بایستم و محکم بگویم: " غیبت نکنید! به ما چه! " چون می ترسم دوستانم ناراحت شوند، می ترسم از من دوری کنند. بارها شده که وقتی خواستیم یک کاری انجام دهیم و حتم داشتم این کار خوب نیست یا گناهه به خاطر دوستانم و به خاطر اینکه از دستشان ندهم قبول کردم آن گناه را انجام دهم. امروز داشتم به این فکر می کردم که من می ترسم دوستانم را از دست دهم ولی این ترس را برای از دست دادن ِ خدا و امام زمانم ندارم! انگار که دوست و خانواده و دیگران برایم مهم تر هستند از داشتن ِ خدا و امام زمان. بعد خیلی هم مطمئن به خودم می گویم: " من تصمیم گرفتم دیگر غمی به غم امام زمان اضافه نکنم. " چقدر مسخره م من!

  • نعیمه :)
امروز وقتی داشتم از کتابخانه تا خانه می آمدم به همه جا با دقت بیش تری نگاه می کردم ، همه ی دیوارها پر بود از آگهی های تبلیغات . حتی کف زمین هم پر بود از کاغذهای تبلیغاتی که چند نفر سر چهارراه ها پخش می کردند و مردم اول کاغذها را می گرفتند و دو قدم آن طرف تر روی زمین پرت می کردند . آگهی های حراج لباس ، پایان نامه ، آرایشگاه ، آموزشگاه زبان و کنکور و ... . اما تبلیغات یک چیزی این وسط کم تر است ؛ خیلی خیلی کم تر . اینقدر کم که نه شبکه های مختلف تبلیغ می کنند و نه حتی روی دیوارها می توانی پیدا کنی . تبلیغاتش خیلی محدود و در حد چند سایت و صفحه ی مجازی است. توی راه به همه ی این تبلیغات فکر می کردم و یکهو به ذهنم رسید در آینده حتما یک شرکت تبلیغاتی باز کنم . شرکتی که نه حاضر به چاپ تبلیغات برای شامپو باشد نه کلاس های زبان !!! یک شرکت تبلیغاتی ِ خاص فقط برای تبلیغات کتاب و افزایش کتاب خوانی تا بلکه به آینده ای برسیم که مردم ما هم در مترو و تاکسی و حتی در ترافیک ها، به جای چت کردن در صفحات مجازی کتاب های خوب بخوانند.
  • نعیمه :)

ما نگاه

بعد از این مطالب من و دوستانم را می توانید در سایت فرهنگی، اجتماعی، هنری " ما نگاه " دنبال کنید!

اولین مطلب من با عنوان " بگویند و بگویند و من نشنیده بگیرم! " را بخوانید.

  • نعیمه :)

سکوت کن!

من آدمی هستم که هیچ وقت نتوانستم نقش بازی کنم . هیچ وقت نتوانستم به خاطر منافع شخصی ام با کسی دوستی کنم . هیچ وقت نتوانستم در مورد احساساتم به کسی دروغ تحویل دهم . اگر یک نفر ناراحتم کرده باشد به او رک می گویم: " ناراحتم کردی. " من هیچ وقت نتوانستم وقتی کسی یا عده ای از افراد جامعه حق من را خوردند یا حق دیگران را، سکوت کنم و بر و بر به آن ها نگاه کنم و طوری وانمود کنم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است .

همیشه دوستانم مرا برای گرفتن حق و حقوقشان تشویق کرده اند. هر بار هم با صدای بلند به خودم می گویم: " یک بار سکوت کن. هیچی نگو! تو هم مثل بقیه. " اما هیچ وقت نمی توانم جلوی زبانم را بگیرم و مثل همه سکوت کنم. البته به بعضی از مردم چه حرف حق را بزنی چه نزنی، تفاوتی نمی کند. حرف حرف خودشان است! چون من یک دختر بیست و یک ساله ی خام ِ کم تجربه هستم که هیچی از این زندگی نمی دانم در عوض آن ها چند پیراهن بیش تر از من پاره کرده اند!! نظرات ِ ما هیچ ارزشی ندارد و همیشه باید سر خم کنیم در مقابل آن ها. باید موش آزمایشگاهی شویم که همه ی آزمایش ها و فرضیه هایشان را روی ما پیاده کنند که آیا جواب می دهد یا نه.

دیشب برای هزارمین بار پشیمان شدم از حرف زدن. راست می گوید من نباید نگران دیگران باشم. آن ها خودشان می توانند حرف بزنند و از حقشان دفاع کنند!!!

  • نعیمه :)
خیلی از مردم برای معرفی و تبلیغ دینشان برای دیگران فقط و فقط از گناه ها و عذاب خدا می گویند . حتی خیلی وقت ها به انجام کارهایی برچسب " گناه " می زنند که اصلا گناه نیست !!!
دین ِ ما کلی از خوبی ها گفته ؛ خود نهج البلاغه پره از حکمت ها و احادیثی که طرز درست زندگی کردن را برای ما یاد داده اند ؛ از این ها نمی گوییم در عوض وقتی در یک مجلسی می نشینیم می گوییم : " پوشیدن ِ لباس های آنچنانی و شیک گناهه ، فلانی اون کار رو کرد گناهه ، بهمانی ! این کاری که انجام می دی گناهه و ... ! "
شاید بهتر باشد بیش تر به گفته ها و نوشته هایمان توجه کنیم تا چیزی نگوییم و ننویسیم که کاملا از بیخ و بن اشتباه است .
  • نعیمه :)

استاد تیتر " تکامل جنسیتی ِ مغز " را روی تخته نوشته و بعد توضیح داد که : " ما چیزی به نام مغز نر و مغز ماده داریم . همین مغز متفاوت هم باعث تفاوت رفتاری در جنس نر و ماده می شود . " بعد در مورد یک آزمایش حرف زدند : " چند تا دختر و پسر که تا حالا اسباب بازی ندیده بودند داخل یک اتاق گذاشتند با چند اسباب بازی . بدون اینکه چیزی به آن ها یاد بدهند همه ی دخترها عروسک را برای بازی انتخاب کرده بودند و همه ی پسرها ماشین و تنفگ را . بعضی از رفتارها تعیین شده هستند . مثلا پرنده ی نر از لانه بیرون می رود برای پیدا کردن غذا و پرنده ی ماده در آشیانه می ماند و روی تخم ها می نشیند . یک بار در آزمایشی با تغییر هورمون ها ( با تغییر شیمی مغز ) باعث شدند پرنده ی نر روی تخم ها بنشیند !!!!! "

بحث خیلی خیلی جالبی بود . بعد استاد به شوخی به یکی از دانشجوها گفت : " شما دوست دارین چه تغییری در شیمی ِ مغز من ایجاد کنید ؟ "

هم کلاسی ِ من خندید و گفت : " کاری می کنم که دست و دلباز تر بشین تو دادن ِ نمره ! "

استاد گفت : " واقعا همچین کارهایی ممکنه . من می تونم کاری کنم که شما شاد بشین . می تونم کاری کنم که الآن احساس گرسنگی بهتون دست بده یا کاری کنم که به درس فیزیولوژی علاقه مند بشین . " دوباره با صدای بلند خندید و ادامه داد : " حتی آمریکایی ها با ساخت قرصی به نام شجاعت کاری کردند که دیگه سربازهاشون از جنگ نترسند . "

استاد که همه ی این ها را توضیح می داد ؛ داشتم به این فکر می کردم که کاش می شد خیلی راحت و ساده ، بدون دردسر شیمی مغز ِ داعشی ها و کسانی که قتل های زنجیره ای انجام می دهند ؛ تغییر دهیم . اینطوری لازم نیست اینقدر بمب و تفنگ و اسلحه بسازیم برای جنگیدن . با بالا پایین بردن ِ چند تا هورمون میشه صلح جهانی برقرار کرد !

در مورد تغییر هورمون ها اطلاعات کافی ندارم . نمی دانم از چه طریقه ای میشه این کار را انجام داد . حتی نمی دانم آیا به این ایده تا حالا فکر کرده اند یا نه ؟ شاید هم عملی شده است فقط یک نفر را احتیاج دارند که نزدیک داعشی ها شود و یکهو تزریق را انجام دهد . خیلی جالب میشه یک آدم ِ جانی ، یکهو به یک انسان مهربان و رئوف تبدیل شود !!!

  • نعیمه :)
امشب تصمیم گرفتم ؛ یک غم ِ جدید به غم های امام زمان اضافه نکنم ! همین !
  • نعیمه :)
دلم به حال آدم هایی که بلد نیستند مهربانی کنند یا نمی خواهند ، می سوزد . آدم هایی که در بخشش مهر و محبت ، خساست به خرج می دهند . همان هایی که دوست دارند بهترین ها فقط برای خودشان باشد . همان آدم هایی که حاضرند شخصیت دوستانشان را خراب کنند تا خودشان خوب و برتر محسوب شوند . کسانی که لبخندشان تصنعی است . حسادت می کنند . این آدم ها ، هیچ وقت دوست خوبی پیدا نمی کنند . من چند تا از این آدم های طفلکی را می شناسم ؛ خسیس هستند در مهربانی کردن ! این آدم ها را که می بینم دعا می کنم من هیچ وقت جزو این دسته نشوم . همیشه از خدا می خواهم جزو آدم های مهربان باشم ؛ از همان هایی که واقعا و از ته دل خوبی می کنند نه الکی . از همان هایی که دوست دارند انرژی مثبتشان به همه منتقل شود . یکی از نعمت های بزرگ همین است . بلد باشیم چطوری " خوب و مهربان " باشیم !
  • نعیمه :)