اگر اراده ای که در جمع کردن ِ رای برای کمدین ِ مورد علاقه ی خود داریم ، در کارهای دیگر هم داشتیم ؛ بدون شک الآن کشور خیلی خیلی خیلی پیشرفته تری بودیم !
اگر اراده ای که در جمع کردن ِ رای برای کمدین ِ مورد علاقه ی خود داریم ، در کارهای دیگر هم داشتیم ؛ بدون شک الآن کشور خیلی خیلی خیلی پیشرفته تری بودیم !
قبل ترها فکر می کردم " اتفاقات غیر ممکن " فقط تو داستان هاست . شاید یکی از لذت های داستان نویسی ، همین جا دادن ِ حوادث ِ غیر منتظره و غیر ممکن در داستان باشد .
و حالا ، اتفاقی در زندگی ِ من افتاده که خیال می کنم بین شخصیت های خیالی ِ داستان گیر کرده ام . اتفاقی که نویسنده برای بهتر کردن ِ داستانش در داستان جای داده است و من روزی هزار بار از خودم می پرسم : " مگه میشه اینقدر تصادفی و شانسی ؟!!! تصادفی بوده یا ... ؟!!! "
باید منتظر پایان اش بمانم ، شاید صفحات پایانی داستان به جواب سوالم برسم !
دو روز پیش ، دو تا خبر خوب در مورد ِ گسترش فرهنگ کتابخوانی در کشورهای دیگر خواندم. تیتر اولین خبر این بود : " شهری در رومانی ، سوار شدن اتوبوس های شهری را برای مسافرینی که کتاب می خوانند مجانی کرد ! " آهی عمیق کشیدم و گفتم : " چرا تو شهر و کشور ما از این کارها نمی کنند ؟ همه ی مردم تو اتوبوس هم با موبایلشون سرگرم هستند ! " دومین خبر هم در مورد زندانی هایی بود که اگر کتاب بخوانند ، تخفیف می گیرند !!! آهی خیلی عمیق تر کشیدم و باز هم سوال قبلی را از خودم پرسیدم .
یک ساعت نگذشته بود که گفتم : " چرا همه ش انتظار داری مسئول ها یه کاری بکنند ؟ تویی که کتاب می خونی چقدر دغدغه داشتی اطرافیانت رو حداقل کتابخوان کنی ؟ "
فکر کردم و فکر کردم و بالاخره تصمیم گرفتم هر ماه یا دو هفته یک بار ، یک کتاب ِ خوب به یکی از اطرافیان یا دوستانم هدیه دهم . حتی تصمیم بزرگ تری هم گرفتم . اینکه از کتاب هایم دل بکنم !!! کتاب هایی را که خریده ام و فقط یک بار خوانده ام ، به دوستانم هدیه دهم .
البته بعد از هدیه دادن حتما هم یادداشتی داخل ِ کتاب برایش خواهم گذاشت که بعد از خواندنش حتما در پیج اینستاگرامش یا وبلاگش ، یا تلگرام و هر جا که می تواند یک جمله از کتاب ، یا یک معرفی در مورد آن کتاب بنویسد و بازنشر دهد تا تعداد بیشتری با آن کتاب آشنا شوند .
اگر کتابخوان هستید و غرق ِ در کتاب ها ، شما هم این کار را شروع کنید . بگذاریم کتاب ها دست به دست بچرخند !!! :)
خیلی از دانشجوها مخصوصا دانشجوهای ترم اولی ، روز انتخاب واحد خیلی با تحکم و رو به آینه ، با دست هایی مشت کرده فریاد می زنند : " من اییییین ترمممممم درس هر روز را همان روووووز خواهممممم خواااااند . من مشرووووط نخواهممممم شد . "
پیشنهاد ما به این دانشجوها این است که : " لطفا جو زده نشوید ! شبیه ِ یک دانشجوی ِ واقعی رفتار کنید ! طوری عمل نکنید که موجب سخره ی دیگران گردید ! "
به مناسبت گشایش ِ دانشگاه ها (!!!) تصمیم گرفتم چند نکته ی طلایی را که پس از پژوهش های فراوان به آن رسیدم ، در اختیارتان بگذارم تا بدون تحمل فشار زیاد
برای درس خواندن نمره ی قابل قبولی کسب کنید !
1.روز اول دانشگاه باید در نگاه اول به روحیه ی اساتیدتان پی ببرید . اگر استادتان فردی طناز بود و هی برای شما از خاطرات سربازی و دوره ی دانشجویی و سفرهای انگلیس اش گفت ، و به خاطراتش بلند بلند خندید ، دریابید که این استاد همانی است که در کلاسش اجازه دارید هر کاری که دلتان می خواهد انجام دهید . تصور کنید نقش استندآپ کمدین ِ خندوانه را به شما واگذار کرده اند . هر خاطره ی خوب و مسخره ای که دارید به استادتان تعریف کنید . حتی داستان های تخیلی !!! استاد که نمی تواند وقتش را صرف ِ این کند که شما راست می گویید یا دروغ !!! همین که استاد شما را شناخت ، همه چیز حل است !
2.در کلاس استادهایی که خیلی جدی وارد کلاس می شوند و لحظه ای حق نفس کشیدن هم ندارید ، باید مثل فیلسوف بنشینید . در حالت بیداری بخوابید ولی سعی کنید به تخته متفکرانه بنگرید . گاهگاهی هم سرتان را به نشان ِ تایید تکان دهید تا استادتان باور کند که شما کاملا متوجه گفته های او هستید !
3. در کلاس حضور فعال داشته باشید! نیم ساعت چرت بزنید ، یک دقیقه سوال بپرسید . اصلا هم لازم نیست به درس گوش داده باشید تا سوالی مطرح شود . کافی ست یکهو وسط حرف استادتان بپرید و بپرسید : " استاد چرا ؟!! " به هر حال استاد مسئله ای را توضیح داده و شما می خواهید دلیلش را بدانید . هیچ کس نمی تواند شما را به خاطر این سوال بازخواست کند . حالت چهره تان بسیار مهم است ، گرهی به ابروهایتان بیندازید ، سوراخ های بینی تان را گنده تر کنید ، انگشت اشاره تان را روی لب هایتان بگذارید و نشان دهید که این مسئله ذهنتان را بسیار درگیر کرده است .
4. بعد از سوال پرسیدن ، راه دیگر برای فریب استاد این است که بعد از چرتتان ، یا بعد از اینستاگرام گردی ( طوری که استاد متوجه نشود البته !!! ) به استاد بگویید : " استاد ببخشید من متوجه نشدم ، یک بار دیگه اینجا رو توضیح بدین !!! " مهم نیست که استاد بیچاره تان مجبور است درس ِ نیم ساعتی را دوباره توضیح دهد ، شما این جمله را تکرار کنید و بعد با چشم های باز بخوابید !!! یادتان نرود که دلتان نباید به حال استاد بسوزد ، شما باید به هدفتان در طول ترم فکر کنید و آگاهانه به سوی نمره ی قبولی حرکت کنید .
5.یکی دیگر از راه های موفقیت آمیز و اینکه همیشه در قلب استادتان باشید این است که هر هفته پنج دقیقه از وقت ِ بیکاری تان را به این اختصاص دهید که به اتاق اساتیدتان بروید . یادتان باشد هنگام ورود به اتاقشان طوری خم شوید که پیشانی تان با زمین تماس پیدا کند ( اینگونه نهایت ارادت ِ خود به استاد را نشان می دهید !! ) سپس از ایشان تعریف کنید که : " استاد شما بسیار خوب مفاهیم را توضیح می دهید و شفاف سازی می کنید ، اما ایراد از هوش و آی کیوی ِ پایین من است که این قسمت از درس ( به طور شانسی یک صفحه از کتاب را باز کنید !!! ) را متوجه نشده ام ، اگر امکان داشته باشد توضیح دهید . " اصلا به استاد گوش ندهید ، حیف است مطلب جدیدی یاد بگیرید !در عوض به مسائل دیگری فکر کنید ، مثلا اینکه : " پایان ِ ترم بهتر است ار چه کسی جزوه بگیرید ؟ " یا می توانید به دوستتان بگویید پنج دقیقه ی بعد با من تماس بگیر و همین که استاد شروع کرد به توضیح دادن ، گوشی تان زنگ بخورد و شما بگویید : " ای وای استاد خیلی واجبه . باید جواب بدم . " اگر برنگردید هم مهم نیست ، همین که استاد متوجه شده است شما مطالعه می کنید و مسائل غیر قابل درک را می پرسید ، کافیست و به هدفتان نزدیک شده اید .
6. هر موقع در سالن یا جلوی دانشکده و هر جایی که استاد را دیدید ، با او گرم گفت و گو شوید و بگویید : " استاد برای انجام یک پروژه ی علمی می توانید کمکم کنید ؟ " خود را فعال نشان دهید . نگران نباشید که : " اگه فردا استاد بگه بیا شروع کنیم و پافشاری کنه چه خاکی به سرم بریزم ؟ "هیچ کس از شما نخواهد خواست که به حرفتان عمل کنید . روزانه هزاران تصمیم در این کشور گرفته می شود که به هیچ کدام عمل نمی شود ! با این فن ، استادتان به شما به چشم ِ یک پژوهشگر خواهد نگریست .
7.بعضی از دانشجوها نمی توانند خودی نشان دهند و اعتماد به نفس ندارند و نمی توانند خوب نقش بازی کنند . پیشنهاد ما این است که حداقل در بحث های غیر علمی ِ کلاس که ناخودآگاه خواب از کله تان می پرد ، حضوری فعال داشته باشید . نظر بدهید ، چرت و پرت بگویید . هدف این است که استاد یک بار صدای شما را بشنود . مثل دانشجوهایی نباشید که استاد حتی صدای سرفه و اهن و اوهونش را هم نشنیده است .
8.از چهار غیبت مجازتان حتما استفاده کنید . نگران ِ اندیشه های استاد در مورد خودتان نشوید . شما با خیال راحت از چهار غیبتتان استفاده کنید . بعد از چهار غیبت که در کلاس حاضر شدید وقتی استاد دلیلش را از شما پرسید . شما بگویید : " ازدواج کردم استاد . " به همین راحتی !! این دروغ مصلحتی حتی باعث خواهد شد استاد از شما عذرخواهی کند که : " شرمنده . فکرهای بدی نسبت به شما در ذهنم خطور کرده بود . حس می کردم لابد به درس و دانشگاه و رشته تان بی علاقه شدید که ... . " و البته هرکس به فراخور خلاقیتش می تواند از بهانه های دیگری هم استفاده کند .
9.و اما شب امتحان که جزوه تهیه کردید و تصمیم گرفتید ورقی بزنید ، روی مسائلی بیشتر زوم کنید که حس می کنید سوال نیستند . آن ها را بخوانید و مطمئن باشید سوال های امتحانی شما همان ها هستند !!! بدین طریق یک تا هشت نمره ی شما تامین می شود . اما بعد چه اتفاقی می افتد ؟ استاد حین ِ تصحیح ورقه ی شما ، لب هایش را می جود و این سوال را می پرسد : " این که خیلی فعال بود . " " وااای این چرا جواب این سوال رو ننوشته ، این که دائم سوال می پرسید . " " حتما مشکلی براش پیش اومده که نتونسته این دو روز بخونه . حیفه که دوباره این درس رو پاس کنه . می دونم که بلده ... . " و بستگی به لطف استاد ، از دو تا پنج نمره و در موارد ِ نادری حتی بیشتر از پنج نمره ، به شما هدیه می دهد به پاس ِ زحمات و شوخ طبعی هایتان در کلاس !!
بله با عمل به این نکات طلایی ، ما تضمین می کنیم ، شما مشروط نخواهید شد !!!!!
اولین تجربه ی آشپزی ام برمی گردد به زمان ِ پیش دانشگاهی . یکی از روزهایی که چند تا کتاب تست را روی هم گذاشته بودم و تست های زیست شناسی را می زدم پدر و مادرم تصمیم گرفتند با هم به ارومیه بروند . مادرم از فریزر قورمه سبزی درآورد و تند تند به من یاد می داد که چطور باید در پلوپز برنج بگذارم !! وانمود می کردم به حرف هایش گوش می دهم و کامل یاد گرفتم که چه کارهایی باید انجام دهم اما همه ی حواسم به تعداد جواب های اشتباهم بود که ناامیدم می کرد از یک رشته ی خوب قبول شوم !!
پدر و مادرم رفتند و من مجبور بودم برای خودم و برادرم ناهار آماده کنم . برنج را پاک نکرده داخل پلوپز ریختم و بدون استفاده از هیچ پیمانه ای ، شیر آب را باز کردم و پلوپز را با آب پر کردم ! نمک و روغن هم نریختم !! بعد قورمه سبزی را داخل قابلمه گذاشتم و یک قاشق ِ پر نمک ریختم ! ( مادرم قبلا نمک ریخته بود !! ) روغن و آب هم نریختم . گاز را روشن کردم و رفتم سراغ ِ تست هایم . مشغول تست زدن بودم که از آشپزخانه صدای جلز و ولز شنیدم . توجهی نگردم و گفتم : " هنوز ده دقیقه نشده که گاز را روشن کردم . " و خودم را مجبور کردم یک صفحه ی کامل تست بزنم بعد بروم سراغ ِ غذاهایم !!!
قورمه سبزی سوخته بود و برنج ها هم خمیر شده بودند و به هم چسبیده بودند . برادرم زنگ زد که : " نعیمه ناهار داریم یا یه چیزی بخرم بیام ؟! " گفتم : " نه هیچی نخر . ناهار درست کردم ؛ قورمه سبزی ! زود بیا ! " خندید و گفت : " نسوخته که ؟! " خیلی مظلومانه گفتم : " یه ذره . خیلی نه ! میشه خورد ! "
برادرم با چیپس و نوشابه از راه رسید . بعد از هر قاشق برادرم یک لیوان کامل نوشابه می خورد و چیپس ها را هم با ولع داخل دهانش می برد و می گفت : " به به ! به به ! " و می خندید !!!
چهار سال است در زمینه ی آشپزی درجا می زدم و فقط بلد بودم برنج آماده کنم آن هم در پلوپز !!!!
و بالاخره امروز تصمیم گرفتم پدر و مادرم را غافل گیر کنم . پنج شنبه ها معمولا از سرکار زود برمی گردند و ناهار را در خانه می خورند . اما من هر پنج شنبه فراموش می کردم که زودتر به خانه خواهند آمد .
امروز ساعت یازده و نیم تصمیم گرفتم سالاد ماکارونی درست کنم . متاسفانه مواد لازم برای سالاد ماکارونی را نداشتیم . تو دلم گفتم : " نعیمه ماکارونی چطوره ؟! " اما من که بلد نبودم . جمله ی " طرز تهیه ی ماکارونی " را سرچ کردم و جمله به جمله می خواندم و همراه با آن پیش می رفتم .
ماکارونی ِ سرآشپز نعیمه السلطنه آماده شد . نصف یک قابلمه ماکارونی شده !!!!!!! با همین نصف ِ قابلمه ماکارونی برادر و زن داداشم را هم دعوت کرده ام !!! مثل ِ زن های خانه دار ِ باتجربه هم آشپزی می کردم و هم گوشی به دست ، زنگ می زدم و با آب و تاب از دستپختم تعریف می کردم . برادرم خندید و گفت : " با نوشابه و چیپس میایم !! "
قیافه ی پدر و مادرم وقتی رسیدند ، دیدنی بود !!! با تعجب رفتند آشپزخانه و وقتی دستپخت من را دیدند ، شگفت زده شدند و خندیدند !!!!
حالا هم منتظر ِ مهمانانم هستم که بیایند و ماکارونی ای را که نصف ِ کفگیر به همه خواهد رسید ، همراه با نوشابه و چیپس و ماست ( برای جلوگیری از مسمومیت و حس کردن ِ طعم ِ بد ِ آن ) بخوریم !!!!
کفش های کوچولوی قرمز پوشیده بود با یک شلوارک ! یک قدم برمی داشت و بعد به پدر و مادرش نگاه می کرد و می خندید . دوباره یک قدم برمی داشت و قاه قاه می خندید ! با دقت به قدم های خودش نگاه می کرد . چشم هایش از خوشحالی برق می زد !
وقتی من داشتم دنبال یک دلخوشی ِ بزرگ در زندگی ام می گشتم که احساس خوشبختی کنم ، دختر کوچولو از راه رفتنش لذت می برد !!!