ترنم شیدایی

پنجره تاریکی ...

ترنم شیدایی ...

رهایی از تنهایی ...

اینستاگرامم : n.naeime

n.naeime@outlook.com

گاهی حس می کنم مراسم های خواستگاری با خریدن برده و دوران برده داری هیچ فرقی ندارد! همان طور که در آن زمان، ارباب ها با دقت کامل برده ها را برانداز می کردند و قدرت عضله و بازوهایشان را می سنجیدند و به سالم یا خراب بودن ِ دندان های برده ها دقت می کردند؛ الآن هم مادرشوهرها با همان دقت یک ارباب به عروس نگاه می کنند. نوع راه رفتنش از آشپزخانه تا پذیرایی را می سنجند، به چشم های عروس ِ احتمالی زل می زنند و دائم سوال های بی ربط می پرسند که مبادا لکنت زبان داشته باشد!!! انگار که برای خریدن یک برده آمده اند.
بیشتر از روحیات و رفتار و کردار دختر، قد و قیافه برایشان مهم است. اینقدری که بعضی ها برای اندازه گیری دقیق قد ِ دختر، یک سانتی متر کم دارند!!! قسمت ِ بد ماجرا این است که ما دخترها هم مثل برده ها مجبوریم همه ی رفتارهای تحقیر آمیز را تحمل کنیم متاسفانه.
  • نعیمه :)

استاد فیزیولوژی ما همیشه تاکید می کرد: " شما مثلا دانشجوی بیولوژی هستید. باید همیشه بیولوژی فکر کنید! " منم تو دلم می گفتم: " کی حوصله ی فکر کردن داره، فکر کردن از نوع بیولوژی هم که دیگه هیچ! بی خیال استاد! " اما این چند روزی که درگیر خواندن فیزیولوژی هستم؛ همه ی فکرهایم شده بیولوژی! حتی دعاهایم هم ربط پیدا کرده به این بیولوژی.

همه ی خستگی ها، خواب آلودگی ها، استرس ها و هیجان ها، عصبانیت ها مربوط می شود به این هورمون ها. طوری که بعد از نمازم هی از خدا خواهش می کنم، هورمون هایمان را طوری رو به راه کند که نه خیلی زیاد شوند و نه خیلی کم. در حد طبیعی ِ خودشان بمانند تا ما هم از مسیر ِ طبیعی ِ خودمان خارج نشویم. الکی عصبانی نشویم، الکی نگران نشویم و خلاصه آدم بمانیم!!! آدمی که شاد است و غصه ی چیزهای بیخودی را نمی خورد!

  • نعیمه :)

امان از دست شوهری که نیامده، موجب درگیری بین من و خانواده ام می شود! حتی موجب تحقیر اینجانب هم می شود! به دلیل اینکه خانواده ام انتظار دارند به جای خواندن کتاب، تفاوت جعفری و گشنیز را بدانم. توقع دارند آشپزی ام چنان باشد که همه ی ملت انگشتانشان را هم بخورند. دلشان می خواهد همه چیز را در خانه به بهترین صورت اداره کنم. خلاصه اینکه دوست دارند من بهترین ماشین ظرف شویی، مرغوب ترین فر، عالی ترین اتو زن، درجه یک ترین آشپز باشم!!! که اگر جزو بهترین ها در این زمینه ها نباشم، باید هزار بار این جمله را بشنوم که: " تو چطوری می خوای فردا یه خونه رو اداره کنی؟ هان، بشین فقط کتاب بخون! " بله، خانواده ام توقع دارند به جای خواندن کتاب، طرز تر و خشک کردن شوهر آینده ام را یاد بگیرم!!

  • نعیمه :)

آخ از جوانی!!!

من یک " کمد خاطرات " دارم. این کمد پر است از چیزهایی که مرا یاد کسی می اندازد یا خاطره و اتفاقی را در ذهنم زنده می کند. دیروز که داشتم به این کمد با دقت نگاه می کردم، چشمم افتاد به دفتر برنامه ریزی ِ دوران راهنمایی ام. من دختر خرخوانی بودم که روزی سیزده ساعت درس می خواندم. باورم نمی شد و دیروز قاه قاه به خودم خندیدم. من چقدر عوض شدم. روزهایی هم بود که درس اولویت زندگی ِ من بود و حالا شده است آخرین اولویت زندگی ام. حالا به جای سیزده ساعت درس خواندن، سیزده ساعت در فضاهای مجازی می چرخم و می چرخم و حرف های چرت و پرت می زنم به بهانه ی اینکه سوژه پیدا کنم.

  • نعیمه :)

ژنتیک عاشقانه

استاد هم درس ژنتیک می داد هم با هر تلاقی و ازدواجی که صورت می گرفت یک داستان عاشقانه برای ما تعریف می کرد. ژنتیک هم با این داستان های عاشقانه اش می تواند درس شیرینی باشد! یک نتیجه ی خیلی بزرگ هم گرفتیم. اینکه خیلی از دعواهای خانوادگی از نظر ژنتیکی خیلی هم خوب و به جاست چون مانع ازدواج های فامیلی و به دنبال آن ایجاد بیماری های ژنتیکی می شود!!!
  • نعیمه :)

ما نگاه (7)

ما بیش تر وقت ها جرئت انجام خیلی از کارها را نداریم اما عشق قهرمان بودن، باعث میشه تا دلمون میخواد خیال پردازی کنیم و تو فکر و خیالاتمون قهرمان یک ملت بشیم.

مطلب جدید من در ما نگاه رو با عنوان " قهرمان محله " بخوانید!

  • نعیمه :)

حقمه!

تا قبل از اینکه کتاب " چگونه به فرزندان خود آموزش ندهیم! " را بخوانم، فکر می کردم گندترین اخلاق من این است که همیشه سعی کرده ام از حقم دفاع کنم. نه تنها از حق خودم بلکه حق دیگران هم دفاع کنم. یک بار هم اینجا نوشتم که بعد از این سکوت خواهم کرد و بی خیال حقم خواهم شد. اما وقتی این کتاب را خواندم فهمیدم مثبت ترین صفت و ویژگی یک فرد همین است. اینکه جرئت دفاع از خودش را داشته باشد! خیلی هم تشویق کرده بود که پدر و مادرها نباید با رفتارشان این حق را از بچه ها بگیرند. اینکه یکهو یکی از ویژگی های بد ِ آدم، به بهترین ویژگی تبدیل بشه خیلی خوبه و خوشحال کننده. به خودم امیدوار شدم. بی خیال نظر بقیه. من همچنان از حق خودم در هر شرایطی دفاع خواهم کرد!

  • نعیمه :)

برای هفته ی آینده دعوتمان کرده اند به یک مهمانی زنانه!!! از امروز تا پنج شنبه ی هفته ی آینده دم به دقیقه من از مادرم و مادرم از من خواهد پرسید: " چی بپوشیم؟!! "

  • نعیمه :)

می گویند شما سفینه النجات هستید.

داستان حر را هزار بار در ذهنم مرور می کنم...

و باور می کنم کشتی نجات بودنتان را.

حالا ما اسیر طوفان های زندگی شده ایم... هوا ابری است...

هیچ کس توان کمک به ما را ندارد جز دعاهای شما. جز دست های نجاتگر شما...

من با وجود شما، نمی توانم باور کنم که هوا همیشه ابری خواهد ماند و طوفان همیشه با شدت خواهد وزید!

پناه ِ ما باشید... دستمان را بگیرید... به ابرها بگویید کنار بروند... به طوفان ِ زندگی بگویید آرام گیرد.

ما را به ساحل برسانید... . حالمان بدجور بد است!

گرد و خاک را از دلمان بتکانید تا اندکی از نور ِ شما به دلمان بتابد...!


  • نعیمه :)

در مهمانی ها شما جزو کدام افراد هستید؟!
از افرادی که گوشی به دست می گیرند و در صفحات مجازی می چرخند و کاری به کار ِ فامیل ندارند یا از افرادی هستید که هی به خودتان می گویید: " یه شب مثلا دور هم جمع شدیم ها! همه سرشون رو کردند تو گوشیاشون! " ؟!
اگر از افراد دسته دوم هستید حتما همیشه دلتان می خواسته کاری کنید که کل فک و فامیل گوشی هایشان را پرت کنند گوشه ای و همه دور هم بنشینند و بگویند و بخندند و از حال هم دیگر خبر بگیرند. حتما حسرتی عمیق هم در دلتان است و هی یاد گذشته ها می کنید که گوشی کم تر رواج داشت و صمیمی تر از حالا بودید با هم!! اگر هیچ وقت راه حل مناسبی پیدا نکرده اید و هر کاری کرده اید به بن بست رسیده اید و هیچ کس سرش را یک میلی متر هم از روی گوشی بلند نکرده تا ببیند شما چه می گویید؛ همراه من باشید تا یک راه حل خوب و یک پیشنهاد فوق العاده به شما دهم.
پیشنهاد من برای مهمانی ها و وقت های بیکاری ِ خودتان در خانه، انجام یک بازی ِ هیجان انگیز است! شاید با تعجب بگویید: " بازی؟ کی حالا حال و حوصله ش رو داره؟ اصلا مگه طبقه ی پایین ما می ذاره دنبال هم بدوییم؟! " باید خیالتان را راحت کنم که این بازی در عین حال که هیجان انگیز است و کلی می خندید، انرژی خیلی کمی از شما می گیرد و اصلا گرگم به هوا هم نیست که همسایه ی طبقه ی اولتان به شما زنگ بزند و تذکر دهد.نام بازی : شخصیت ها.

گروه سنی مناسب برای شرکت در این بازی : هفت ساله تا صد ساله و اگر در خانواده تان فردی بالای صد سال هم بود می تواند شرکت کند!!

وسائل مورد نیاز : چند تکه کاغذ چرکنویس، خودکار، ظرف ( سبد، لیوان، بشقاب، کاسه یا ... .)

نحوه ی بازی :

ابتدا کل فامیلتان( کوچک و بزرگ ) را برای شرکت در این بازی دعوت کنید. اگر با زبان خوش نیامدند و هی بهانه آوردند به زور متوسل شوید. خوب است گاهی بعضی لذت ها را با زور چشید!! سپس وسط سالن پذیرایی یا حیاط و ... یک حلقه درست کنید. به دو گروه تقسیم شوید و اعضای هر گروه یک در میان بنشینند. به این ترتیب که یک نفر از گروه اول و نفر بعدی از گروه دوم و ...باشد. تاکید کنید که همه افراد، اعضای گروهشان را به خاطر بسپارند!
سپس به هر فرد، چند تکه کاغذ کوچک( ابعادش مهم نیست!) بدهید. تعداد تکه های کاغذ بستگی به میل خودتان دارد . سپس از فرد می خواهید که روی هر تکه کاغذ اسم یک شخص معروف را بنویسد. حتی می توانید اسم افرادی از فامیل خودتان را هم بنویسید که به نظرم جذاب تر هم می شود. بعد کاغذها را تا کنید و داخل کاسه بریزید.
سپس تصمیم بگیرید که شروع کننده ی بازی چه کسی باشد و چرخش به صورت چرخش عقربه های ساعت باشد یا برعکس!
بعد از تصمیم گیری مرحله ی اول بازی شروع می شود. زمان تعیین شده برای این بازی یک دقیقه است. فردی که بازی را شروع می کند، از داخل کاسه به طور شانسی یک کاغذ برمی دارد و بدون اینکه اسمی از شخص ببرد، در مورد او یک جمله ( دقیقا یک جمله، نه بیشتر نه کم تر) توضیح می دهد. مثلا اگر روی کاغذ نوشته شده : " دایی اکبر." می گوید: " شکمش گنده ست. " و هم گروه هایش باید حدس بزنند آن شخص کیست. اگر درست حدس بزنند کاغذ بعدی را برمی دارد تا زمانی که یک دقیقه تمام شود. یک دقیقه که تمام شد، کاسه را می دهید به نفر بعدی از گروه دوم تا او هم به همین منوال بازی را شروع کند. زمانی که نام شخصیت ها در کاسه به پایان رسیدند مرحله ی اول به پایان می رسد. هر گروه تعداد شخصیت هایی را که درست حدس زده، می شمرد و هر گروهی که تعداد حدس ِ درست بیش تری داشته باشد؛ برنده ی مرحله ی اول است.
دوباره کاغذها را تا کنید و داخل کاسه بریزید. زمان تعیین شده برای مرحله ی دوم چهل و پنج ثانیه برای هر نفر است. این مرحله هم مثل مرحله ی قبل است با این تفاوت که این بار به جای توضیح در یک جمله، در یک کلمه توضیح می دهید. مثلا اگر نام " دایی اکبر " بود در یک کلمه می گویید: " کچل " یا کلمات دیگری که مربوط به دایی اکبر است. به همین صورت تا پایان نام شخصیت ها، به بازی ادامه می دهید. هر چه سرعت بیشتر باشد و از توضیحات بهتری استفاده کنید، تعداد حدس های درست بالا می رود و برنده می شوید.
مرحله ی سوم هم در سی ثانیه انجام می گیرد. این مرحله از مراحل قبل هیجان انگیز تر و خنده دار تر است. در این مرحله باید پانتومیم اجرا کنید. یعنی ادای " دایی اکبر " را دربیاورید. اینقدر باید با مهارت پانتومیم اجرا کنید که اعضای گروهتان سریع حدس بزنند! و بازی در این مرحله به اتمام می رسد.

قوانین بازی :
1.هنگام یادداشت نام شخصیت های معروف یا اعضای خانواده تان، نام ها را به اعضای دیگر نشان ندهید.
2.اسم شخصیت هایی که درست حدس زده شده، دوباره داخل کاسه نریزید.
3.اگر اسم شخصیتی را نتوانستند حدس بزنند؛ وقت را تلف نکنید. آن را داخل کاسه بگذارید  و نام شخصیت دیگر را بردارید... .

مزیت بازی:

با انجام این بازی، چند ساعت از وقتتان می گذرد بدون اینکه گذر زمان را حس کنید. به جای چرخیدن در صفحات مجازی و خندیدن به جوک های بی مزه، واقعا و از ته دل می خندید و از همه مهم تر، شب مهمانی به یک خاطره ی خوب تبدیل می شود که هیچ وقت فراموشش نمی کنید. این پیشنهاد را جدی بگیرید!

  • نعیمه :)